خانه هدایت، باشگاه پرورش اندام رزیدنت ها

بوف کور پریده از سر دیوار خانه مغموم و بجایش قمری های تنبل روی دیوارها سرخوشانه دانه برمی چینند خانه آقای نویسنده در کوچه نیمه فراخ پشت بیمارستان امیراعلم کز کرده است. قفل کوچک در ورودی زخم هایی دارد که مثل خوره افتاده به جان آهن ۱۵۰ ساله. رنگ قهوه ای تیره در خانه صادق هدایت سعی دارد پوسیدگی های عمیق و انهدام زودهنگام را غلط گزارش کند رد نگاه حساس هدایت روی در حس می شود.

در ته این زندگی مرگ است که ما را فرا می خواند.

عاشقان و کشته مردگان نویسنده روی درز وارفته و رگه های موریانه خورده در جنوبی خانه شمع روشن کرده اند و آتش عشق سوزان شان گوشه های در را سوزانده و زخم های در را عمیق تر کرده است خاطرات ابدی روی دستگیره و قفل زنگ زده می چرخد.

مغازه دار سر کوچه تقوی وقتی نشانی خانه هدایت را می خواهم فقط هدایتش را می شناسد آن هم خیابانش را دنبال خیابان هدایت می گردی، سر از سعدی جنوبی درآورده ای؟ مغازهاش چند خانه تا خانه رو به زوال هدایت فاصله دارد و فقط اگر یک بار سرش را بالا گرفته بود می توانست تابلوی میراث فرهنگی را ببیند. دیوارهای بیرونی را نقاشی های پوسته کرده مهدکودک به جفا برده است. سر که بگذاری به دیوار، شاید صدای صادق هدایتی را که با سایه اش حرف می زد، نشنوی دیوارهای خانه با گذشت ۱۵۰ سال روی پای خودش ایستاده است و نمای بیرونی برای کوچه سنگی آبروداری می کند. خاموش و بی صدا:

تا ممکن است باید خاموش بمانم و افکارم را برای خودم نگه دارم دست که گرد کنی بر سوراخ روی در حوض حیاط با کاشی های آبی زنگاری و کناره آبگیرش چشم هایت را می برد به مهمانی آسمان و نگاهت می چسبد به دیوارهای خوش تراش رها شدن از زیبایی کهنه حیاط ساده نیست. همان طور که شاملو و آیدا نمی توانستند به راحتی از زیبایی این خانه قاجاری چشم برگیرند. این طورکه آیدا می گفت خانه پدری شاملو درست روبروی خانه صادق هدایت قرار داشت و آن ها از بالکن خانه حیاط صادق هدایت را می دیدند و حظ می بردند. سر می چرخانم آن روبرو حتا سایه ای از خانه پدری شاملو روی کوچه نیست. هر چه هست آپارتمان های تکراری تهران دودزده است. زنگ زدن بی فایده است و در محکم چفت و بست شده با میله ای که از سوراخ های در هم پیداست. دور می زنم شاید از داخل بیمارستان راهی به خانه بیابم .اگر از اطلاعات بیمارستان نشانی بخواهی و اجازه ورود بگیری کارت نشد می شود پس سر پایین و مثل کسی که نشانی ،دارد وارد می شوم و یکراست به سمت انتهای حیاط بیمارستان می روم ته حیاط ،بیمارستان پشت راه باریکه ای که یک تانکر بزرگ ابتدایش قرار گرفته در آهنی امروزی و قراضه ای باز است و بالایش نوشته شده کتابخانه معلوم است که خشت های دیوار را با کلنگ ریخته اند پایین و دری باز کرده اند تا دانشجویان پزشکی به زحمت نیفتند و برای رفتن به کتابخانه کوچه پشتی را دور نزنند؛ دیواری نازنین از بنایی که به ثبت ملی رسیده است.

خدمه کرم پوش می خندند دلیلش را نمی فهمم«خانه» قدیمی را می گویید؟» پیرمرد راه را نشان م یدهد. هدایت را نمی شناسد و نمی داند چرا در مورد این خانه این قدر سؤال می کنند.

با لهجه آذری شیرینی میگوید: «توی حیاط دوم این خانه قدیمی کاشی هایی وجود داشت که رویش نقاشی زن و… این ها ،بود مأمورمان کردند که نقاشی ها را پاک کنیم خانم نمی دانید چقدر نقاشی ها قشنگ بود، خیلی ها می آمدند کنارش می ایستادند و عکس می گرفتند ای خاک بر سرشان…»

حالا متوجه معنی لبخندش می شوم فکر می کند که آمده ام نقاشی زن ها را دید بزنم.

سایه هدایت در حیاط رازآلود و همگون پرسه می زند کنار این دیوارهای ترک خورده پوست انداخته و روی کفپوش های برخورده با خاک پیرمرد خنزرپنزری پا به جهان خیال گذاشته روی پله های ابدی زن اثیری بالا و پایین رفته زیر این طاقی های باشکوه داش آکل با خودش خلوت کرده است و شاید بشود ردپای علویه خانم را گرفت در هارمونی کامل معماری که نگاه را مسحور می کند. باغچه های خانه گل های امروزی دارند و درختچه ها عمرشان به چند سال نمی رسد از خدمه بیمارستان سراغ درخت های کهنسال و قدیمی را می گیرم میخندد: «عمرشان را دادند به شما. »

خانه در سال ۱۳۲۳ توسط اعتضادالملک به پدر هدایت فروخته شد اما تا سال ۱۳۵۳ خالی ماند بعد خریده و قرار شد به موزه هدایت تبدیل شود اما در سال های بعد لوازم این خانه از موزه رضا عباسی سر در آورد و این خانه هم به بیمارستان امیراعلم داده شد و بعد به مهدکودک صادق تبدیل شد. این کار با واکنش هایی روبرو شد و به همین دلیل آن را به کتابخانه تبدیل کردند.

فرم و ساختار بنا به سبک اواخر دوران قاجار است در ازاره بخش جنوبی ساختمان و اطراف حیاط جنوبی کاشی های برجسته لعاب دار رنگی با نقوش زیبا و اصیل مثل تصاویر سربازان با پوشش خاص دوران قاجار به چشم می خورد.

ورودی اصلی بنا در ضلع جنوبی آن قرار دارد و با گذشتن از این ورودی و سطحی حدود یک متر پایین تر از کف خیابان به حیاط کوچک تر جنوبی ختم می شود اطراف حیاط را ساختمان اصلی احاطه کرده که در دو سطح زیرزمین و یک طبقه روی آن ایجاد شده است. دسترسی به فضاهای اصلی طبقه اول از دو سمت شرق و غرب حیاط امکان پذیر است. طبقه اول بنا متقارن در دو سوی غربی و شرقی حیاط جنوبی واقع شده است. در بخش مرکزی ،بنا تالار اصلی قرار گرفته که ایوانی به عمق دو متر در جلوی آن چشم انداز زیبای این تالار را به سمت حیاط وسیع شمالی به وجود آورده است. خانه دو حیاط دارد. اولی از راه زیرپله هایی به سمت حیاط دوم میرود و اتاق شخصی هدایت همین جاست دیوار اتاق صادق ردپای سایه اش را لابد از بر دارد. هر چه باشد سایه صادق هدایت تنها دوست و همزادش بود گزارش های قبلی خبرنگاران از حیاط پر از درخت های نیمه بریده و شاخه و برگ و خاک خاشاک گفته بودند. اما الآن انگار به سفارشی لااقل همه چیز در حیاط مرتب است و باغچه ها رسیدگی شده اند. دانشجویان پزشکی پشت در اصلی کتابخانه ایستاده اند ،لابد به گپ پزشکی آنها دکتروار لبخند می زنند، آن هم در ایوان خانه صادق هدایت، درحالی که نه پیرمرد خنزرپنزری را می شناسند و نه داش آکل را و نه…

یکی از پزشکان آینده با پالتوی بلند صادق هدایتی لب بر می چیند:« این خانه مال صادق هدایت است که نویسنده بود اما من کتاب هایش را نخوانده ام ما وقت کتاب خواندن نداریم.»

هدایت شاید راست می گفت که «تنها فایده تاریخ این است که انسان با مطالعه اش از ترقی آینده بشر هم ناامید می شود.»

چیزی برای گفتن نمی ماند انگار که بخواهد دست خالی نرفته باشم می گوید: «ما در واحدهای روانکاوی، آنجا که مربوط به بحث خودکشی است شخصیت صادق هدایت را تحلیل و بررسی می کنیم.»

* چطور بدون خواندن آثارش این کار را انجام می دهید؟

خواندن کتاب هایش برای آن مباحث چندان لازم نیست

* اگر شما جای مسئولان بودید چه می کردید با این ساختمان؟

خوب وقتی نمی توانند کار دیگری بکنند کتابخانه کردن اینجا بهترین کار است. از مهدکودک که خیلی بهتر است آن جا را نگاه کنید. ..

گوشه دیوار بنایی که تابلوی میراث فرهنگی دارد و سزای کم و زیاد کردن یک خشت و آجرش در کشورهای دیگر زندان است ،کفپوش ها را با دریل و مته سوراخ کرده اند و دستگاه های ورزشی مخصوص کنار پارک های ،شهر کار گذاشته اند تا دانشجویان پزشکی بیایند و اندامشان را در خانه صادق هدایت متناسب و وزن کم کنند!

چند متر آن طرف تر وسط حیاط بیمارستان خاک بردارها مشغولند و گودال بزرگی حفر شده است. انترنی حدس می زند که می خواهند فاضلاب درست کنند برای بیمارستان هیچ پزشکی اما تخمین نمی زند که خاک برداری ممکن است آخرین نفس های خانه هدایت را بگیرد خانه در احتضار هدایت را.

سند خانه گمشده

آن طور که جهانگیر هدایت برادرزاده صادق هدایت می گوید این خانه که پیشترها فروخته شده بود، قبل از انقلاب از صاحبش خریداری شد تا با کلیه وسایل و متعلقاتش به موزه ای با نام هدایت تبدیل شود. بعد از انقلاب مدتی بلاتکلیف بود تا این که بیمارستان امیراعلم آن را تصرف کرد و به مهدکودکی به نام صادق تبدیل نمود که طی ،آن فرزندان کارمندان بیمارستان در آن جا نگهداری می شدند. طبیعی است که با تبدیل خانه به مهدکودک دست کاری های متعدد و صدمه های زیادی بر آن وارد آمده و رنگ ها و نقاشی ها و تغییرات مختلفی در آن ایجاد شده است.

پیگیری خانواده هدایت موجب شد تا خانه به کتابخانه بیمارستان تبدیل شود اما این روند نیز با دست کاری های جدید و ایجاد تغییرات در شکل و بنای ساختمان همراه بود مثلاً دیواری از این خانه را تخریب کردند تا راهی تازه برای ورود به خانه به وجود بیاورند.

خانه هدایت در تایخ ۷۸/۸/۲۰ وطی شماره ۲۴۹۱ در فهرست ابنیه میراث فرهنگی قرار گرفته و در نتیجه طبق قواعد و سیاست های میراث فرهنگی کشور دست کاری های به عمل آمده در این مکان غیرقانونی و قابل تعقیب است چراکه بدون مجوز میراث فرهنگی دست به این اقدامات زده اند.

برادرزاده هدایت میگوید: «این مکان هم اینک به حیاط خلوت و انبار بیمارستان شبیه شده است. چراکه دانشجویان پزشکی، عملاً استفاده چندانی از کتابخانه نکردند و کم کم آنجا به محلی برای جمع آوری اشیاء بلااستفاده تبدیل شده است. من از آنجا عکس هایی دارم که نشان می دهد جلوی اتاقی که متعلق به صادق هدایت بود خرده زباله و مواد بی مصرف و… ریخته اند. »

جهانگیر هدایت مشکل و نقص حقوقی موجود در این قائله را ناشی از فقدان سند خانه می داند معلوم نیست سند این خانه در دست به دست گشتن های متعدد کجا رفته است. اگر این مسئله روشن می شد گره قضایی و حقوقی کار نیز باز می شد متأسفانه سازمان میراث فرهنگی هنوز نتوانسته است سندی از این خانه به دست بیاورد و چون استفاده صحیحی هم از آن جا نمی شود، خانه روز به روز فرسوده تر می شود. این مکان ها اگر در فهرست میراث یک کشور قرار می گیرند به معنی آن است که باید از آن ها حفاظت و نگهداری شود اما انگار ماجرای این خانه به مقررات تازه ای نیازمند است.»

بخشی از کتاب “آمدیم خانه نبودید”
مربوط به صادق هدایت
صفحه ۵۲۶ الی ۵۴۳