خودم از خانه پدرم مراقبت می کنم

سیگارها در جعبه منبتی هنوز هم منتظر مهمان ها ردیف نشسته اند مهمان های استاد محیط طباطبایی در جاسیگاری خانه استاد محیط طباطبایی که باز می شود بوی توتون سیگار خشک شده می پیچد در اتاقی که بوی عود و نفتالین در آن جولان می دهد «این سیگارها از همان زمان فوت پدر در این جاسیگاری مانده اند و پدر گرچه خودش سیگار نمی کشید اما همیشه به مهمان هایی که سیگاری بودند سیگار تعارف می کرد. مجسمه های کوچک و بزرگ روی تاقچه های قوس دار قصه مردی را روایت می کنند که در زندگی وقت کم داشت. پله های باریک در خانه ای که به سبک پهلوی دوم ساخته شده هنوز هم صدای پاهای مردی را به خاطر سپرده است که هرگاه کتاب تازه ای می یافت برای خواندنش پله ها را به سرعت بالا می رفت. احمد محیط طباطبایی دومین نفری است که در این مجموعه با نگاهی متفاوت در خانه پدری نشسته و به سبک خودش از آن چون میراثی گران بها مراقبت می کند پدر وقتی به تهران آمدند، مدتی بعد از دیپلم گرفتن از دارالفنون در کاروانسرای ناصرخسرو زندگی می کردند. بعدها در خیابان شاپور سمت بابایی خانه ای اجاره کردند در سال ۱۳۲۲ به این محل برای زندگی می آیند و در سال ۱۳۳۵ این خانه را می خرند علت اصلی سکونت در این محل هم نزدیکی به میدان بهارستان و کتابخانه مجلس ،بود می خواستند زمان کمتری را صرف آمدوشد کنند. »

این که چرا شخصی که خودش در مسائل میراث فرهنگی صاحب نظر است از قید موزه کردن خانه پدری گذشته، جواب ساده ای دارد: «اینجا خانه پدرم فقط من است. خانه در پدرم زندگی می کنم. همان کاری که گذشتگان ما انجام می دادند یکی از سنت های خوبی که از میان رفته سکونت پایدار در یک محله منطقه است مردم کمکم عادت کرده اند که هر ده سال یک بار محل زندگیشان را عوض ،کنند شهر برای آن که به معنای واقعی شهر باشد باید پایدار و محل زندگی قوام پیدا کند. به نظر من هر فردی موظف است خودش میراث فرهنگی خانواده اش را حفاظت کند. »

در اتاق پذیرایی مرحوم محیط طباطبایی همه چیز دست نخورده باقی مانده است. اتاق استراحت استاد به همان شکل قبلی نگهداری می شود. ساختمان گرچه ترک های قابل رؤیت دارد اما دست مرمت زخم دیوارها را پوشانده است. خانه در خیابان مجاهدین اسلام واقع شده است کوی آذر محله ای که همه ویژگی های آن در ذهن فرزند محیط طباطبایی نقش بسته است افسانه گون می نماید: «یکی از ویژگی های این محله این بود که به علت نزدیکی به وزارت معارف پر از مدرسه بود بنابراین محله یک محله فرهنگی به حساب می آمد که اهالی به شیوه فرهنگی با هم ارتباط داشتند. مثلاً تا جایی که در خاطرم هست همسایه های ما مدام به بچه هایشان تذکر می دادند که کمتر سر و صدا کنند تا مزاحم فعالیت های استاد نباشند. در این محله ها شاید افراد مراوده های محلی نداشته باشند اما احساس تعلق خاطر به هم می کنند و درست به دلیل همین احساس است که من در این محله زندگی می کنم در حال حاضر محله به مفهوم واقعی آن در تهران کم کم از میان می رود و جای خود را به اجتماع شهری می دهد. اگر این افراد بیست یا سی سال در یک مکان زندگی کنند باز هم محله شکل می گیرد اما الآن ما با آدم هایی سر و کار داریم که اهل هیچ کجا نیستند و کسی که ریشه در جایی نداشته باشد زودتر از بین می رود و داشتن ریشه یکی از عوامل ساده اما لازم برای زندگی است».

شاخه های درخت سیب حیاط دیوارهای کوچه را آذین بسته اند و پنجره و دیوارهای خانه نشان از قدمت نجیب و دست نیافتنی می دهند، در شهری که همسایه ها به اجبار زمانه کوچه ها را به تصرف سنگ های صیقلی وا نهاده اند: «در همان سال هایی که پدر در قید حیات بودند به ایشان پیشنهاد کردند که این کوچه که نامش آذر است به اسمشان نامگذاری شود اما خودشان به شدت مخالفت کردند این کوچه شصت سال است که نامش آذر است و برای همان دوام و پایداری که گفتم بهتر است با همین نام خوانده شود، چراکه جزئی از خاطره مردم محله شده و حفظ این خاطره ارجح است پیشنهادهایی در شورای شهر شد که آن را آقایمسجدجامعی پیگیری می کردند برای نامگذاری بعضی از خیابان های تازه ساخته شده به نام استاد که البته هنوز بی نتیجه مانده است و نیاز به پیگیری دارد».

اگر کیوسک روزنامه فروشی خیابان روبرو پابرجا بود، می توانست قصه مردی را برایمان بگوید که مشتری دائمش بود و کنار کیوسک ساعت ها روزنامه ورق می زد «من با پدرم شصت سال اختلاف سن داشتم که این مسئله محسناتی داشت. دستم را می گرفت و می برد اتوبوس سواری اتوبوس ها از میدان بهارستان می رفتند جمهوری کنونی به اصرار من طبقه دوم می نشستیم و پدرم یکی یکی جاهای قدیمی را برایم توضیح می داد .بنابراین اولین تهرانگردی های من با پدرم بود. شب های جمعه در خانه ما به روی اهالی محل باز بود یادم هست که اصرار داشتم شربت ها را خودم برای مهمان هایش بیاورم. اهالی محل می آمدند و در مورد طایفه هایشان از پدر سؤال می کردند رجال علمی هم که جای خود داشتند.»

احمد محیط طباطبایی حالا روی مبل اتاق مهمان پدر نشسته و از از دست رفته های

زندگی شهری می گوید: «چیزی که به حیاط انسان قوام می بخشد روحیه است و شهر روح زندگی را در انسان تقویت می کند مثلاً قبرستان ها الآن به شکل خروجی عمل می کنند مردم کم تر می توانند به مرده هایشان سر بزنند درحالیکه ما قبلاً ۱۶۰ گورستان در تهران داشتیم که کمک می کرد به وفاق اجتماعی و مردم در هر پنجشنبه همدیگر را سر قبر عزیزانشان می دیدند همچنان که در تهران اکنون اتوبان ها به جای نزدیک کردن راه فاصله ها را بیشتر کرده اند.»

همدم کتاب های خطی

بوی کاغذ کاهی نمدار و موریانه خورده و جلدهای چرمی رنگ و رو رفته پیچیده در کتاب فروشی کوچکی که آن قدر مشتری دارد که نیازی ندیده است دستی به سر و روی تابلوی بالای سرش بکشد.

تابلویی که روزگاری روی آن نوشته شده بود: «کتاب فروشی مستوفی و حالا همه نوشته هایش مثل کتاب های داخل مغازه ریختگی دارد. این کتاب فروشی مهمان های بزرگ و مشهور بسیار به خود دیده است مهمان هایی که هر وقت چیزی در ادبیات ایران گم کرده اند آمده اند اینجا تا شاید نشانی از آن پیدا کنند.

روبروی سینما ،اروپا خیابان شاه آباد کتاب فروشی مستوفی اینجا پاتوق مرحوم محیط طباطبایی بود کتاب فروشی کوچکی که صاحبش استاد خلیل مستوفی است .یکی از کارکشته های کتاب های خطی در ایران که در کتابخانه مجلس هم کار می کرد. او سفرهای مختلفی به کشورهایی مثل هند انجام داده است تا کتاب های خطی مختلفی را شکار کند کتاب فروشی کوچک است، استاد مستوفی صندلی ای را که استاد محیط معمولاً روی آن می نشسته، نشان می دهد.

کتاب های خطی قدیمی با جلدهای چرمی که جای پای قرن ها را روی خود دارد و مشتریانی که مثل مشتری هیچ مغازه دیگری نیستند ولی پول می دهند تا زمان را به تسخیر خود درآورند آمده ایم اینجا تا صاحب کتاب فروشی حضور استاد محیط طباطبایی را در این راسته کتاب های خطی برایمان گزارش کند.

* از استاد برایمان بگویید؛ از این که چطوری سر از اینجا درآورده بود؟

مرحوم محیط طباطبایی پنج شنبه ها می آمد کتاب فروشی ما هر وقت در مورد کتاب های خطی سؤالی پیش می آمد ایشان خیلی دقیق راهنمایی می کردند. یک روز نسخه ای خطی پیدا کردم که نسخه غیر معروفی بود. می دانید که نسخه های غیر معروف کتاب های حافظ و سعدی حتا اگر ناقص باشند تشخیصش کار چندان مشکلی نیست. اما تشخیص بعضی از نسخ بسیار مشکل است. این کتاب را به هرکدام از استادها دادم نتوانستند شناسایی کنند. به خانه استاد محیط تلفن کردم ایشان اول فکر کردند و بعد هم گفتند فهرست را باز کن و اسم کتابی را در آن ردیابی کن. اسم کتاب را ردیابی کردم ایشان فورا گفتند که مؤلف این کتاب هم همان شخص است. بعد بررسی کردم دیدم ایشان چقدر سریع این کار را انجام می دادند.

جالبترین خاطره را که از استاد در ذهن شما مانده است، برایمان تعریف کنید؟

یک روز آقایی یک شاهنامه آوردند اینجا استاد هم کتاب فروشی بود. گفت این نسخه را بخرم ببرم برای آقای مینوی آقای مینوی در حال کار روی شاهنامه بود استاد محیط گفت که کتاب را برای او ببرم. کتاب را به آقای مینوی دادم و ایشان اول فکر کردند که کتاب کارآیی نیست و چون گفته بودم پنج هزار تومان این مبلغ برایشان خیلی سخت بود که بپردازند. ولی وقتی گفتم استاد محیط طباطبایی گفته اند پذیرفتند. بعد گفت این کتاب ارزشش را داشت چون شعرهایی از فردوسی در آن بود که در هیچ جای دیگری نیست.

* استادان دیگری هم برای دیدن ایشان به اینجا سر می زدند؟

عصرهای پنج شنبه که می آمدند اینجا استادانی مثل ،خویی، پروفسور عدنان ارضی و جلال همایی هم می آمدند. می گفت برای این که زودتر برسم خانه و کارهایم عقب نماند پیاده روی نمی کنم و تاکسی سوار می شوم که برای سلامتم خوب نیست. خیلی مرتب و منظم بود به کفش علاقه خاصی داشت. کفش هایش را زود به زود عوض می کرد و همیشه کفش هایش برق می زد.

یک روز کتابی به نام آیین اکبری که چاپ هند بود از من خریدند ظاهرا مدت ها بود که دنبال این کتاب می گشتند همین که کتاب را از من ،گرفتند فورا سوار تاکسی شدند که بروند خانه و به سرعت مشغول مطالعه شوند. این قدر عجله کردند که کتاب را توی تاکسی جا گذاشتند خیلی ناراحت بودند با همه جا تماس گرفتیم و پیدا نشد.

چند ماه بعد کسی آمد اینجا و می خواست همان کتاب را بفروشد. قید این که با او درباره گم شدن کتاب حرف بزنم را زدم و کتاب را از او خریدم بعد کتاب را به استاد هدیه کردم خیلی خوشحال شدند وقتی کتاب را دیدند چند بار بلند شدند و نشستند و می گفتند که باورشان نمی شود که کتاب رفته باز آمده باشد قبول نمی کردند کتاب را هدیه بگیرند اما به زور کتاب را به ایشان هدیه دادم.

در جستجوی رفیق فابریک حلاج

شاید بتوان گفت شهرری، نه گورستان مشاهیر ،ایران بلکه تاریخ ایران را در تن خاکی اش مثل کوزه های سفالین پنهان کرده است.

می گویم پنهان چون تا همین چندوقت پیش که به همین چند کیلومتری ،تهران چه می گویم؟ منطقه بیست تهران پا می گذاشتیم گمان بر این بود که باغچه بان مدفنش در تهران است اما در یکی از کوچه های شهرری که کوچه اش نه نشانی از باغچه بان داشت و نه باغچه بان، دری قفل شده دیدیم چیز دیگری می گفت.

ایضا وقتی رفتیم تا طغرل بیگ را بعد از ۹۷۶ سال بیدار کنیم پشت پرچین های سبز مقبره آراسته و زیبایی بود که یکی گفت اینجا قبر محیط طباطبایی از محققان و روزنامه نگاران برجسته است.

راستش با آن همه کبکبه و دبدبه برج طغرل که بی نهایت و به غایت زیباست آن قدر که مستر موسیوهای مستشرقی مثل ،کرپرتر ،جاکسن دیو لافوا و دونالد ویلبر در توصیف آن بیش از من ایرانی سنگ تمام گذاشته اند، اصلاً هم بیک را تحویل نگرفتیم مثل محیط، عطای بیکخان طغرل را به لقایش بخشیدیم و با سنگ مزار استاد عکس یادگاری گرفتیم سردبیر مجله محیط آموزش و پرورش نویسنده کتاب تاریخ تحلیلی مطبوعات مقاله نویس روزنامه های شفق سرخ، ستاره جهان و خوش عاقبت ترین روزنامه نگاری که حداقل سنگ قبر به این زیبایی دارد.

بخشی از کتاب “آمدیم خانه نبودید”
مربوط به محیط طباطبایی
صفحه ۶۲۵ الی ۶۴۳