صدای خش خش پایی کهنسال سکوت نیمه شب این کوچه ها را جارو می کرد مردی در خودش می افتاد و شعر می جست لابد سایه های مرد زیر نور تند چراغ برق ها دراز میشد، مردی که ساعت سه نیمه شب از بلوک شماره ۹۷، همان بلوکی که تا دره فرحزاد فقط چند قدم فاصله دارد بیرون می آمد و زیر درختان اقاقیا، کوچه سروستان غربی، گل افشان جنوبی شهرک غرب را گز میکرد و صدای پاهای خودش را می شمرد آتشی انگار درون او شعله می کشید. منوچهر آتشی نیمه شب راه می افتاد در کوچه هایی که صدای هیچ می آمد تنها صدای برگی کوچک که در بادهای فرحزادی می رقصید و مثل ،آتشی آتش بر جانش می افتاد. حالا هم ساعت ده ونیم شب اواخر مهرماه است. شب هنگام آمده ایم تا چند قدم مانده به دره فرحزاد به خانه ای که تا چند سال پیش حضور منوچهر آتشی را تجربه کرده است سری بزنیم و گوش بدهیم تا شاید کوچه و درختان جوانش خاطره ها را از مردی بی صدا برایمان زنده کنند نمی دانم آن وقت ها که آتشی از در این ساختمان بیرون می آمد می توانست برج میلاد را که حالا با نورهای ملایم سبز، آبی و نارنجی خودنمایی می کند ببیند یا نه شاید آن وقت ها کارگران جوانی را می دید که بالای این برج بلندبالا نگهبانی می دادند و گاهی دست به سوی ماه می کشیدند و گاه برای شبح نیمه شب کوچه دست تکان می دادند.
در طبقه دوم شرقی، منوچهر آتشی همراه با بچه های برادرش آپارتمان نشینی می کرد آن ها مستأجر این خانه بودند. حالا جای زنگ آن ها ننوشته آتشی نوشته است شاپوریان آقای شاپوریان را نمی بینم ولی از صدایش پیداست که سن و سالی از او گذشته است. می داند که آتشی قبلاً همین آیفونی را که او جواب می دهد برمی داشت و به مهمانانش سلام می داد اما فقط می داند که منوچهر آتشی آدم مهمی بود ولی علت مهم بودنش را نمی داند ما را حواله می دهد به زنگ روبرو که رویش نوشته است مهویدی.
خانم و آقای مهویدی همسایه و محرم خانواده آتشی در این بلوک بوده اند. هنوز هم افتخار می کنند که چند صباحی در جوار او زندگی کرده اند سراسیمه پایین می آیند انگار که کسی خاطره ای خوش را توی آیفون خانه شان زمزمه کرده باشد آقای مهویدی با لهجه خوش مشهدی می گوید مرحوم آتشی ته مظلومیت بود آخر ادب و خوش اخلاقی یک آقای تمام عیار هر وقت می خواست برود ،بیرون کلیدش را به ما می سپرد. توی راه پله ها بیشتر روزها ما را می دید و احوال همه را می پرسید از کربلا که آمدیم آمد .دیدنمان خیلی خوشحال شدیم ما را محرم خودش می دانست. رفتارش طوری بود که اگر او را نمی شناختند نمی شد فهمید که او آدم
به این مهمی است در مملکت ما از بس که متواضع و فروتن بود».
خانم مهویدی چادرش را منظم می کند:« دخترم شعری گفته بود، برد پیش او تا نظر استاد را بگیرد، او به سادگی می پذیرفت ما البته نمی دانستیم که کار ترجمه هم می کردند بعد از این که فوت کردند از طرف صدا و سیما پلاکارد بزرگی را آوردند روی دیوار نصب کردند رویش عنوان های مرحوم آتشی نوشته شده بود و ما تازه فهمیدیم که با یک شاعر، مترجم و نمایشنامه نویس چیره دست همسایه بودیم و از شبکه خبر هم آمدند چندبار عکس و فیلم گرفتند، اهالی این خانه عادت کرده اند.»
از آقای مهویدی در باره نامگذاری کوچه می پرسیم این که هرگز به این فکر افتاده اید که به مناسبت حضور منوچهر آتشی کوچه را به نام او نشان کنید«راستش هیچ وقت به این موضوع فکر نکرده بودم یعنی نمی دانستم که چنین امکانی هم وجود دارد حالا که دره فرحزاد را روبراه کرده اند شاید بتوانیم اسم این پارک را به منوچهر آتشی تغییر دهیم.» آقای مهویدی سرهنگ بازنشسته است و می گوید که سال ۶۱ این بلوک ها توسط دانشکده افسری ساخته شده اند. با دست هایش پل عابر را نشان می دهد. پل عابری که کوچه را به پارک پردیسان متصل می کند یک طرف کوچه سراشیبی دارد که رویش درخت کاری و چمن کاری شده است و همین سراشیبی با این پل به پارک متصل می شود. حالا می شود دلیل خنکی هوا را در این کوچه فهمید «البته وقتی مرحوم آتشی زنده بودند، این پل ساخته نشده بود. بعد از اینکه این اتوبان چند کشته ،داد، حدود دو سال ،پیش، پل افتتاح شد.»
گفته مهویدی به این معناست که آتشی امکان رفتن روی پل و رسیدن به پارک را به سادگی نداشت، شاید به همین دلیل پیاده روی صبحگاهی اش این قدر طول می کشید. کوچه سروستان غربی می رسید به دره فرحزاد دره ای که با کمک شهرداری حالا تبدیل شده به بوستان نهج البلاغه که به تازگی فضاسازی هم شده است تا همین چندوقت پیش این دره پر بود از معتاد و قاچاقچی دره ای که نفس کشیدن در کوچه های اطراف را سخت می کرد و بوی تعفن از آن برمی خاست.
مهویدی حالا خوشحال است که دره فرحزاد سر و سامان گرفته:« مرحوم آتشی نصفه شب بلند می شد و می رفت پیاده روی توی حال و هوای خودش بود، من دقیق نمی دانم شاید برای شعر گفتن به چنین حال و هوایی احتیاج داشت. که داشت فقط از حضور این دره و بویی می دانستم که او را بسیار اذیت می کرد نگران میشدم.»
بنا به گفته نسرین باباچاهی، منوچهر آتشی تهران را به شکل گرگ درنده ای می دید که اطرافیانش را تهدید می کرد شاید گرگ خیال او از همین دره بیرون می آمد و نیمه شب ها پشت در خانه استیجاری اش کمین می کرد ساعت ده ونیم شب است و سایه های ما هم در کوچه دراز می شود دست می کشم به درخت اقاقیای جلوی در بلوک ۹۷، درختی
که آتشی کهنسال زیاد به آن تکیه داد می گویم:« آرام باش آتشی گرگ دره فرحزاد مرده است.»
هنوز هم اهالی فرهنگ دعوای بوشهری ها و تهرانی ها را سر محل دفن منوچهر آتشی در خاطر دارند. پس از بحث و جدل بسیار میان شاگردان منوچهر آتشی شاعران و نویسندگان ساکن تهران که خواستار خاکسپاری او در کنار امامزاده طاهر کرج بودند و خانواده و طرفداران آتشی در جنوب ،ایران که بوشهر زادگاه این شاعر را شایسته خاکسپاری او می دانستند بالاخره بوشهری ها پیروز شدند و قرار شد پیکر منوچهر آتشی را از تالار وحدت تهران محل برگزاری مراسم تشییع برای خاکسپاری به بوشهر انتقال دهند. نوذر آتشی برادر منوچهر آتشی که خود ساکن بوشهر است می گفت ما رای طرفداران منوچهر آتشی یعنی مردم استان های ،بوشهر فارس خوزستان و کهکیلویه وبویراحمد را در اولویت قرار دادیم حالا پیکر آتشی در خاک بوشهر آرام گرفته است اما با گذشت این سال ها مقبره اش در بلاتکلیفی به سر می برد مسئولان می گویند هفتاد درصد تأسیسات مقبره منوچهر آتشی انجام
شده ساخت رواق ها و سقف آن در حال اجراست اما تا چهارمین سالگرد درگذشت این شاعر به بهره برداری نمی رسد.
دنبال رد پای منوچهر آتشی در شهر تهران که می گشتیم چندان موفق نبودیم منوچهر آتشی انگار که اهل هیچ جا نبود در بوشهر هنوز هم میراث فرهنگی نتوانسته است خانه کودکی هایش را پیدا کند. ردپایش در بوشهر می رسد به خانه برادرش که در این خانه او چند صباحی بیشتر زندگی نکرده است. باید مکان هایی را که او در آن ها احساس آرامش می کرد، پیدا می کردیم یکی از آنجاها «قهوه خانه نمونه است قهوه خانه ای که حالا پاتوق بچه های دانشگاه هنر است، زیر پل کالج شاهدان می گویند سروکله آتشی در این قهوه خانه زیاد پیدا می شد. جلوی در قهوه خانه »نمونه پیت های روغنی است که تویش انباشته شده از زغال خوانساری برای قلیان های خوانساری که چاق می شود؛ البته بوی تنباکوی میوه ای نشان می دهد که قلیان با طعم میوه هم در این قهوه خانه طرفدار زیادی دارد جلوی پنجره ها با کرکره ای آبی رنگ پوشیده شده است در قهوه خانه غذا هم سرو می شود؛ غذا یعنی املت کباب تابه ای و دیزی البته کباب تابه ای قهوه خانه طرفداران بیشتری دارد. پنج شنبه ها هم قلیان صلواتی است. آقا غلام با عینک ته استکانی و روپوش دکتری روی استکان های کمرباریک ضرب می گیرد مشتری ها نعلبکی ها را روی استکان ها وارونه کرده.اند. آتشی خودش را به صاحب مغازه معرفی نمی کرد بنابراین غلام نمی داند چرا و به چه علت به دنبال رد مردی به نام منوچهر آتشی در قهوه خانه اش می گردیم.
پاتوق منوچهر آتشی را آنها که اهل ادب و هنر هستند خوب می شناسند، پاتوقی که دیگر از آن اثری نیست. آتشی می گفت «دفتر مجله کارنامه من است. من ساعت پنج صبح به خانه کارنامه می آیم و چای درست می کنم و بعد می نشینم شعرهایم را همین جا در کارنامه می نویسم و منتظر دوستانم می شوم تا بیایند و مرا از تنهایی بیرون بیاورند روزهای یکشنبه و سه شنبه کارگاه شعر در کارنامه برگزار می شد و منوچهر آتشی به هنرآموزان هنر شعر گفتن می آموخت. البته در روزگار جوانی به همان پاتوق های هنرمندان و نویسندگان مثل کافه نادری کافه فردوسی و کافه فیروز سر میزد اما در سال های آخر عمر، تنهایی هایش را با حضور مؤثر در ماهنامه کارنامه پر می کرد اسدالله امرایی شاهد این مثال است کارنامه در سال ۱۳۷۶ از وزارت ارشاد مجوز انتشار دریافت کرد. نخستین شماره کارنامه در خرداد ۱۳۷۷ منتشر شد.
منوچهر ،آتشی عمران صلاحی محمد محمدعلی و حافظ موسوی از جمله اعضای تحریریه کارنامه بودند.
بخشی از کتاب “آمدیم خانه نبودید”
مربوط به منوچهر آتشی صفحه ۲۵۳ الی ۲۶۸
جاویدو در زمینه تولید محتوا و ساخت تیزر برای فروش خانه و ملک و همچنین کارشناسان فروش فعالیت می کند.
شماره تماس: ۸۸۸۹۸۳۸۳
طراحی شده با ❤ در 1401 خورشیدی