همسایه ها در خانه حسین منزوی زباله می ریختند

جستجویم برای پیدا کردن خانه حسین منزوی که عده ای او را بزرگ ترین غزل سرای معاصر می دانند در تهران به جایی نرسید و گذارم افتاد به شهر آبا و اجدادی اش زنجان از برادر سراغ خانه برادر را گرفتم و دیدم قصه خانه اش مثل روزگارش داستانی و وضعیتی دارد پر آب چشم. بهروز منزوی زحمت قبول کرد و در یادداشتی به شرح اوضاع خانه پرداخت. نوشته اش در سوگ و ماتم خانه برادر شاعرش غمگین نامه است:

بهروز منزوی برادر حسین منزوی با افسوس تولد و مرگ خانه حسین منزوی را شتاب آلوده قلم انداز می کند اما آیا این نوشته پاسخی هم خواهد داشت؟ پاسخی برای من به عنوان برادر و وصی حسین منزوی و هم برای علاقه مندان آن بزرگ؟ سؤالاتی که غرور ایل و تباری ام اجازه طرح صریح آن ها را نمی دهد و نخواهد داد و در صورت طرح صریح نیز آیا از طرف آنانی که به عنوان«مسئول» بر اسب قدرت و نخوت می تازند، پاسخی خواهد یافت؟ من که با اطمینان می گویم !نه اما این هم هست که تاریخ چشم های تیزبین و دست های ماهری دارد و مدام در حال غربال است و کلاً این قاضی پیر دمش گرم خیلی بامرام و خیلی باحال است.

یک:حدود سال ۱۲۵۰

وقتی حاج خلیل معروف به حاجی آخوند خانه ای در محله یدی«بوروخ زنجان بنا کرد نمی دانست که هفتاد هشتاد سال بعد در همان ،خانه ،نوهاش، محمد صاحب پسری خواهد شد و عروسش عالیه خانم او را به یاد برادر ناکامش که در انقلاب مشروطیت به نحو مرموزی ناپدید شد حسین نام خواهد نهاد. او وقتی خشت خشت و سنگ بر بر سنگ می نهاد و دیوارهای خانه اش را بالا می آورد. نمی دانست که بعدها در همان خانه نتیجه اش سنگ الفاظ و معانی را بر دوش خواهد کشید تا خانه دلکش و دلنشین شعر فارسی را دل گشاتر و دلنوازتر سازد. حاجی آخوند که بعدها به خاطر عزلت و گوشه گیری اش از صاحبان قدرت رسمی و غیر رسمی نام خانوادگی منزوی را برای خود برگزید نمی دانست که سال ها بعد خانه اش به نام خانه حسین منزوی شناخته خواهد شد.

دو: سال ۱۳۵۰

وقتی پدرم – شاعر فاضل زنده یاد محمد منزوی آن خانه موروثی را بازسازی می کرد پسرش حسین اولین دفتر شعرش حنجره زخمی تغزل را تازه به چاپ سپرده بود و هم بدان خاطرجایزه ادبی فروغ فرخزاد را نیز صاحب شده بود پدر همه جای آن خانه را رنگ دیگر داد. شیروانی و سقف اما هنوز روی دوش دیوارهای خشتی یک متری بود. بر دوش جد اعلای من، حاج ملاخلیل حوض و باغچه کمی کوچک تر شدند و گاهی ماهی ها جایشان تنگ تر شد اما تو چه میدانی که اطلسی ها چه عصرهای خوش عطری برای ما می آفریدند خاصه که پدر روی سنگ فرش حیاط آب هم می پاشید و…

سه: ۱۳۸۰

پدر که پیر شد و بیمار خانه هم به یک باره پیر و بیمار شد.. چرا که پرستار دل سوز خانه خود به بستر افتاده بود برای همه پدر مهم تر از خود خانه بود و خانه موروثی همراه با پدر افسرد و پژمرد ولی هنوز زنده بود.

چهار:  اردیبهشت ۱۳۸۳

وقتی حسین منزوی برای آخرین بار روی برانکار خانه موروثی را به مقصد بیمارستان ترک می کرد «:گفت چراغ های خانه را روشن کن کردم دیوارها و درخت ها را خوب نگاه کرد کنار حوض به اشاره دست متوقفمان کرد. آن دو ماهی قرمز که خودش برای ایلیا برادرزاده اش خریده بود، آمدند به سطح آب و با او وداع کردند سگش به دنبال برانکار ضجه می زد و خانه در حال احتضار بود.

پنج: خرداد ۱۳۸۳

در مراسم ختم هفتم و چهلم حسین هر کس رسید، بعد از اظهار تأسف از درگذشت حسین در مورد خانه او هم دل سوزاند. مقامات و رجال غلیظ تر و شدیدتر بودند من که البته نمی شناختمشان اما دوستان می گفتند این آقا نماینده مجلس است آن یکی می زند برای نمایندگی دور .بعد این عضو شورای شهر استان است و یکی دیگر می کوبد برای عضویت در شورای بعدی این معاون استاندار است آن یکی رئیس ارشاد و این یکی ها بعدها رئیس و معاون و مدیر خواهند شد. البته خدا پدر شهردار و رئیس میراث فرهنگی وقت را بیامرزد که اصلاً نه آمدند و نه وعده ای دادند.

شش: بی تاریخ

مراسم و مجالس و نکوداشت ها تمام شده اند. تب های تند خیلی زود به عرق نشسته اند وعده ها مطابق معمول وعید از آب درآمده اند. خانه حسین منزوی را فقط دوستانش در می زنند و بیشتر از شهرهای دیگر می آیند و حلقه بر در می کوبند.

خانه محتضر اما واکنشی نشان نمی دهد. او با دیوارهای رنجور و سقف ناسور خود خو کرده و در انتظار مرگ نشسته است. همسایه ها آشغال هایشان را به خانه حسین منزوی پرتاب می کنند و شهرداری و سازمان آب و برق و گاز قبض هایشان را از لای در سر می دهند تو چندبار هم سارقان ناگزیر ناشی به کاهدان می زنند و تتمه شیرآلات و روشویی و حتا درهای آلومینیومی را می کنند و می برند خانه حسین منزوی در جایگاه میراث فرهنگی عجب ارج و قربی دارد!

هفت: مهرماه ۱۳۸۹

از سر ناچاری و به اجبار «خانه حسین منزوی که برای همسایه ها کانون خطر و برای شهرداری زمین متروکه تلقی می شود و بیم فرو ریختن دیوارها و عواقب احتمالی اش نگران کننده شده است به قیمتی نازل فروخته می شود تا احتمالاً به آپارتمان تبدیل شود. خانه می میرد.

بلدوزرها در کمین خانه منزوی

برادر حسین منزوی دلخور است و عصبانی حق دارد کار از کار گذشته است و مجبور شده خانه برادرش حسین منزوی را با قیمت پایین بفروشد به بسازوبفروشی که پروانه ساخت هم گرفته و همین روزهاست که بلدوزرها دیوارهای خانه حسین منزوی در شهر زنجان را فرو بریزند دیوار خانه شاعری که بزرگ ترین غزل سرای معاصر نام دارد مگر این زنجان چند شاعر مثل منزوی دارد که نمی تواند خانه این یکی را بازسازی کند و موزه ای بسازد تا بچه های دبیرستانی بتوانند سری به شاعرانگی های همشهری نامدارشان بزنند.

گرچه مدیر روابط عمومی میراث فرهنگی زنجان می گوید زنجان از این خانه های مشاهیر و تاریخی زیاد دارد و لابد بودجه خرید و بازسازی این را ندارد. رئیس میراث فرهنگی زنجان که اتفاقا خوش برخورد هم هست، می گوید که محدوده خریدهای میراث فرهنگی خانه هایصد سال پیش است. منظورش البته صاحب خانه اش است. یعنی میراث فرهنگی روی خانه هایی از مشاهیر سرمایه گذاری می کند که صد سال پیش از این زندگی کرده اند.

این در حالی است که در شهر تهران اگر هنرمند سرش به تنش بیارزد معمولاً بعد از مرگ حتا در دوران معاصر هم که باشد خانه را لااقل ثبت تاریخی می کنند تا از گزند و آوار در امان باشد. آقاجانلو دوست حسین منزوی می گوید: «خانه او هنوز سر جایش هست. چندین بار پیگیری کردیم و به میراث فرهنگی پیشنهاد دادیم اما پیگیری نکردند و برادرش بر اثر مشکلاتی که خانه به وجود آورده بود مجبور شد آن را بفروشد و کار دیگری از دست برنمی آمد.»

می گوید:«خانه» حسین منزوی یادآور روزهای معرفت قدیم و سادگی بود و خانه ای شاعرانه بود و هست. سرمحله پیچ؛ محله ای که همه در زنجان می شناسند خانه کاه گلی بود و هست. شیروانی داشت و دارد و باغچه ای با در و پنجره هایی چوبی و دیوارهای گچبری.» او از ماجرای یک مجسمه می گوید: «آقای رحمتی نامی که مجسمه ساز بود تندیسی از ایشان ساخت. تعریف می کرد: که یک بار آقای منزوی او را در مراسمی دیده بود و گفته بود :که فلانی تندیس من را کی می سازی آقای رحمتی گفته بود خدا نکند وقت مجسمه ساختن از شما برسد منزوی گفته بود دیر نمی شود و مجسمه ام را هم می سازی. وقتی آقای منزوی فوت کرد، همین آقای رحمتی مجسمه اش را ساخت. می خواستند مجسمه را در میدان شهر نصب کنند که در شهرداری عده ای مخالفت کردند.»

ظاهرا در بزرگداشت هایی که برای منزوی در شهر زنجان برگزار کردند همیشه در مورد خانه و وضعیت آن به مسئولان تذکر داده شده است اما این طور که دوست شاعر غزل ها می گوید انگار شهر زنجان غریبه پرست است و قدر مشاهیر و هنرمندانش را نمی داند می گویند حسین منزوی پیوند ملموسی با خانه اش داشت. خانه اش ریشه در سنت و گذشته ها دارد. همیشه میگفت: «مهم این است که آدم در تاریخ نقش خود بزند و برود مهم این نیست که برای شام چیزی برای خوردن داشته باشد یا خیر. »

آقا جانلو تعریف می کند که :«قبل از انقلاب همان وقتی که در صداوسیما مشغول ،بود خانه ای در تهران داشت که در آن بروبیایی بود. بعدها همان آدم هایی که آرزویشان این بود که حسین منزوی را ،ببینند گاهی وقتی او را می دیدند راه کج می کردند.»

مصدق آقاجانلو از خاطرات آن خانه برای ما می گوید:« یکی از دوستان نقاشی ای از چهره اش کشیده بود. نقاشی خوب از آب درنیامده بود اما او نقاشی را به دیوار زد گفتم: چرا این کار را می کنید؟ مهمان خانه شما رفت و آمد می کند و خوبیت ندارد گفت: اشکالی ندارد، لااقل روی طبله های گچ دیوار را که می گیرد یک بار هم با هم از خانه اش بیرون می آمدیم در خانه اش را نبست. گفتم چرا در خانه را نمی بندید گفت: این خانه از خانه هایی نیست که دزد بزند. دزد با خانه من کاری ندارد. »

در عکس های خانه که ایلیا منزوی برادر زاده،اش برایم از زنجان فرستاده است خانه در حال احتضار منزوی را می شود دید که چشم به راه مسئولی است که دیوارهایش را از گزند بیل مکانیکی که به همین زودی ها به جانش می افتد در امان نگه دارد. برادرش جایی نوشته است که: «به نظر شما هم بهترین ،شاعر، یک شاعر مرده است؟ خانم همسایه عامی ما در محله هفت پیچ زنجان – که درود بر صداقت و شرفش پس از این که بخش خبری تلویزیون درگذشت حسین را اعلام کرد تازه به فکر افتاد که حسین منزوی آدم مهمی بوده است .لابد. اما آیا شما هم تازه پی برده اید که حسین منزوی شاعر بزرگی بوده است؟ شما هم تازه خبردار شده اید که حسین منزوی از پل سایه گذشته و سماعی هم کرده است؟»

 

دستی به زخم شهر چاقو

از مصدق آقاجانلو می خواهم برایم از خانه او بنویسد: «نشسته ای تنها به خواندن ،کتاب که نخستین خورشت توست مشغول که به ناگهان های و هوی همراه اولت پیله خلوتت را می دراند صدایی می خواهد از تو که در باب خانه حضرت حسین منزوی سخن بگویی و نوشتاری برای انتشار مهیا کنی غریبانه قلمت را که به جوهر خون مسلح است به دست می گیری و چنین می نویسی خانه حسین منزوی بزرگ که خانه پدری اوست بر سر هفت پیچ که از محله های قدیمی زنجان است هنوز پا برجا ایستاده خدایش بیامرزد محمد منزوی را که نه انگار پدر منزوی که پدر تمامی پروانه های رها از پیله دنیا بود و چندباری برایم در گشوده و مرا با چشم هایش که دو شعر نگران ،بودند روبرو کرده بود و شرم مرا شرمگین نوازشش، این خانه را خود به تنهایی خریده و به اصطلاح مالک تنهای آن بود.

خانه ای به سبک مهندسی قدیم و علم معماری سنتی ساخته شده با زیربنایی بسیار که دیوار خشتی در عرض دو متر بیرونی اش هنوز هم مرا متحیر خالقش می کند با باغچه ای درست و به قاعده در وسط حیاط که گویی خیام از پشت پیچه های تاکش به تو لبخند می زند و مولانا به درخت زردآلویش می خندد و حافظ از آن سیب گلابی پرتاب می کند و هنوز از زیبایی حسن یوسفی در دست و گل سرخی در آستین دارد! با بهروز منزوی همچنان عزیز که به قول استاد همچنان به تنهایی بار ،دوستی برادری و شاعری را به دوش می کشد بارها در باره پاسداری از این خانه به پاس نفس هایی که در آن کشیده شده اند صحبت کرده بودم و از آنجایی که بهروز بزرگوار ناگزیر و به ناچار قصد فروشش را داشت، با آن هایی که توان خرید این خانه را داشتند و دستی در کار پیشنهاد خرید شخصی و گروهی و سازمانی و اداری را دادم تا به هر شکل ممکن این خانه از گزند روزگار محفوظ بماند اما دریغ از آن که به فروش رفت و فریاد ما در این نبرد نابرابر به ظفر نرسید و تا هنوز زخمی و خونین و مالین زندگی را با زندگی ناباورانه اش به زیبایی امیدوار !کند هرچند بیشتر از آنچه به تصور برسد گفته ام اما باز هم می گویم خدا را چه دیده ای شاید این نوشته زنجان را از خواب دیروز و امروزش برانگیزاند و میراث فرهنگی این شهر را از میراثی عمیق که در آستانه مرگ است باخبر کند و این شهرداری آن را به آبروداری مصمم کند و هر کجا و هرچه و هرکس را که پیشوند و پسوندی زنجانی دارد به اصل و نسبش بیگاهاند!

اگرچه حسین منزوی بزرگ تر از آن است که برای بزرگداشته شدنش، نیازمند ناز نابزرگواران باشد اما پرداختن به منزوی پرداختن به زیبایی است!

خانه حسین منزوی چندی بعد تخریب شد.

بخشی از کتاب “آمدیم خانه نبودید”
مربوط به حسین منزوی                                                                                                                                                                                                                                                              صفحات ۲۶۸ الی ۲۸۹