پیچک ها خانه قدیمی بنان را بغل کرده اند پیچ و تاب پیچ و تاب تلاشی زوال ناپذیر روی دیوارهای نیمه کوتاه و در سبزرنگی که انبوه عشوه و ناز گیاه سخاوتمند ناپیداست نیاوران، بلندی های جمال آباد نبش کوچه مینا، پلاکی که اگر پیچک ها کنار بروند، می شود خواند. جمال آباد دیگر یک آبادی نیست سربالایی هایش را مردان کوه زده ای در ساعت نه صبح شنبه پایین می آیند بی آن که نیاز به نفس چاق کردن داشته باشند. کوه همین پشت است، پشت به پشت خیابان جمال آباد می شود کنار خانه بنان ایستاد و رگه های کم رمق برف را که روی شیارهایش زیر آفتاب می درخشند رج به رج خواند. خنک ای هوا می خورد زیر برگ های نورسته و سبزی کمرنگ برگ ها کوچه ها را به نام گل ها کرده اند، مینا، ،راش یاس و انگار که اسم گل ها را کم آورده باشند بالای کوچه ای خشک خالی نوشته اند .گل در خیابان پر نفس که می شد روی یکی از تابلوهایش نوشت بنان تا کمبود اسم گل ها را جبران کرده باشد. نه سال است که خانه بنان فروخته شده است لابد با اوضاع این خیابان رفت و آمد برای همسر بنان باید سخت بوده باشد که هست. خانه قدیمی ساز دوطبقه که انگار در همین یکی دو سال پیش دستی سر و رویش کشیده باشند اما هنوز هم جزو ساختمان های قدیمی خیابان و کوچه ای محسوب می شود که استاد بنان روزگارش را در آن سپری کرد. فشار دادن زنگ بی فایده است. صاحبخانه ها نیستند پیچک ها با فشار دست کنار می روند تا سوراخ های روی در حیاط نمایان شوند از توی سوراخ ها می شود حیاط را دید، حیاطی پر از درخت های پیر چنار و اقاقی هایی که عروسی گرفته اند. سنگ فرش زیر درختچه ها و بوته ها پیدا نیست. ساختمان دو طبقه که بنان در طبقه دوم آن از سال ۵۴ زندگی می کرد، ایوانی رو به بلندی های دماوند ،دارد لابد از این ایوان منظره باغ های نیاوران آن سال ها را می شد دید؛ باغ هایی که حالا آپارتمان شده اند.
باغ های سنگی تهرانی ها شیب تند خیابان خانه را در وضعیتی قرار می دهد که از روی ایوان طبقه دوم می شود دماوند را بغل کردک. نفس داد به نفس خنکش و این برای مرد آواز ایران لابد موهبتی ،بود گرچه او سال هایی در این خانه زندگی می کرد که بیماری دیگر توان خواندن و نفس چاق کردن را از او دریغ کرده بود اهالی خیابان نشانی را روی هوا می زنند و با انگشت دست می گذارند روی خانه ای که استاد بنان در آن نفس می کشید خانه استاد بنان در ذهن مردم خیابانش گم نیست.
آن ها از مردی می گویند که گاهی صبح زود از این در کوتاه بیرون می آمد و خیابان را اگر بیماری می گذاشت بالا و پایین می رفت صاحب سوپری ۱۱۰ چند قدم پایین تر از خانه بنان با دست هایش محل پیاده روی استاد را کروکی می کشد «مرد خوبی بود آن قدر خوب بود که هنگام مرگش اینجا قیامتی شده بود تا پشت کاخ سعد آباد ماشین ایستاده بود، هیچ کس نمی توانست جمعیت را کنترل کند. آن هم در آن سال هایی که حضور این جمعیت چندان قابل قبول نبود. ،گاهی خیلی ،کم می آمد از مغازه چیزی می خرید البته بگویم سال های آخر بود و رمق چندانی نداشت اما می شد گاهگاهی او را در همین کوچه و خیابان دید که بالا و پایین می رود برای هواخوری.»
خیابانی که به جمال آباد منتهی می شود سال هاست که از نفس های گرم استاد دم نمی گیرد و تا همین چند سال پیش اهالی به زنی سلام می کردند که می دانستند بی حضور او لحظه های سختی را پشت این پنجره های رو به کوه دماوند می گذارند. خانه دویست متری که زیر یک میلیون تومان به استاد بنان فروخته شده بود و حالا صاحبانش زیر درخت های کهنسال صاحبخانه را فراموش کرده اند. مردی پشت خانه بنان در پارکینگ خانه اش چراغ قدیمی می سازد. چراغ هایی که با شمع روشنایی می دهند: «مردم از برق خسته شده اند، دنبال شمع می گردند.»
او بنان را فقط در خاطرات کودکی اش زنده نگه داشته و می گوید که پدرش از بنان برایش قصه ها ساخته است. مرد چراغ ساز اما به یاد دارد که جلوی خانه بنان بازی می کرد و کوچه هایش را دور می زد آخرین روزهای اسفندماه زنی غمگین ساعت های این خانه را به احترام همسرش از کار انداخت تا جلوی گذر عقربه ها را بگیرد. ساعت ها در این خانه سال ها لال شدند مجسمه نیم تنه استاد هم که جوان کرمانی آن را ساخته بود توی همین خانه نصب شد. حالا از مجسمه استاد خبری نیست. ظاهرا پری بنان بعد از فروش خانه مجسمه را با خودش می برد.
تلاش بی دریغ پری بنان برای مراقبت از همسر پرآوازهاش بی نتیجه مانده بود. حالا سال هاست که هم در این خانه زندگی نمی کند و عطای دل انگیزی خانه جمال آباد را به سختی راه دورش بخشیده است و در قلب تهران زندگی می کند.
«التماس خلیفه» از بالایی های خیابان جمال آباد پایین می آید نه به راحتی یک پایش را به زحمت جلو می کشد و عصایش را جای پای قبلی می گذارد. سراشیبی آمدن برای پیرمرد رفتگر انگار از سربالایی رفتن سخت تر است. به هر مغازه ای که می رسد سلامی می دهد و علیکی می گیرد با بچه خانم همسایه شوخی می کند بلند بلند انگار با خودش یا عابرانی که از کنارش رد می شوند حرف می زند حرف هایی که لابد اهالی محل از آن سر در می آورند التماس خلیفه بیش از پنجاه سال است که رفتگر خیابان جمال آباد و کوچه های اطرافش است و اهالی محل را به نام می شناسد. می گوید: «چرا به این خانه ها سرک می کشی؟ دنبال چه می گردی؟ چه کار داری؟»
می گویم:« که خانه استاد بنان انگار حرفی دلنشین شنیده باشد و دلش می خواهد در مورد آن حرف بزند. عصایش را تیر می کند سمت خانه قدیمی استاد اون جاست ،اوناهاش خانه بنان من همه خانه های این جا را دانه به دانه می شناسم.».
خودت استاد را دیده بودی؟
،بله چرا ندیده باشم مثلاً رفتگر کوچه اش بودم گاهی می آمد دم در، همه به هم او را نشان می دادند که این بنان است خواننده معروف.
* با او حرف هم می زدی؟
پیرمرد ابرو درهم می کشد و چشم های بی رمقش را کوچک می کند انگار حالت خوب ،نیست خودت می گی آقای بنان اون تو رادیو و تلویزیون کار می کرد پولدار بود و خواننده بود و سرشناس همه می شناختنش، من یک کارگر بدبخت اصلاً جرئت می کردم باهاش حرف بزنم تو ،بودی می رفتی جلو حرف بزنی؟»
* مثلاً در مورد وضعیت نظافت کوچه و این ها…
بنان مرد خوبی ،بود شک نکنید ،مهربان خیلی ،مهربان با کسی کاری نداشت بی سروصدا سرش توی کار خودش بود، من می دانستم که نباید بروم جلو و حرف بزنم.
* در مراسم ختمش هم بودی؟
چه خبر بود اینجا شده بود مثل ترمینال ،جنوب هی می آمدند و می رفتند من بچه ،آذربایجانم مراسم های ختم ما خیلی شلوغ میشه اما نه مثل مراسم استاد بنان.
روضه خوان مجلس بنان
آقای جوزی صاحب آژانس املاک کسی است که خانه جمال آباد نیاوران را برای استاد بنان خریده بود.
آژانس املاک هنوز هم هست تنها چند قدم بالاتر روبروی خانه بنان آقای جوزی مسئول برگزاری مراسم ختم بنان هم بود و همه اتفاقات آن روزها را به خوبی به یاد می آورد.
* خانه استاد را به چه قیمتی برایش خریدید؟
زیر یک میلیون تومان نهصد و خورده ای
* همه این ساختمان دوطبقه که متعلق به استاد بنان نبود؟
خیر، طبقه دوم که متراژش حدود دویست متر ،بود طبقه اول مال کس دیگری بود.
* ظاهرا شما گاهی با استاد برای پیاده روی همراه می شدید؟
بله گاهی که وضعیت بهتری داشتند پیاده روی می کردند البته بیشتر آن روزهای اول که آمده بودند در این خانه بعد تقریبا زمین گیر شدند و راه رفتن برایشان مشکل بود.
* یادتان هست که بیشتر در مورد چه چیزهایی حرف می زدند؟
استاد بنان کم حرف بود، لابد باید یک همزبان پیدا می کرد تا در مورد چیزهایی که دوست داشت حرف می زد، با ما احوالپرسی می کرد در مورد آب و هوا حرف می زد دقیقا خاطرم نیست اما کلاً کم حرف بود.
* استاد بنان تا کجا می رفت برای پیاده روی؟
در آن روزهایی که حالش مناسب بود تا دارآباد می رفت اما این آخرها دیگر نفسش کشش نداشت. سربالایی ها را می رفت و از جوانی هایش و خاطرات آن دوران حرف می زد.
مراسم ختم را شما عهده دار بودید؟
بله تا حالا چنین چیزی ندیده بودم همین طور جمعیت بود که از این خیابان می آمد ،بالا همه هنرمندها از کوچک و بزرگ می آمدند مردم عادی هم می آمدند.
دفتر یادبود چندبار پر شد، مجبور شدیم دفتر دیگری تهیه کنیم
* بالاخره ماجرای مراسم را ختم به خیر کردید؟
بله، همه اش نگران بودیم مردم بیایند از ساختمان ،بالا نمی شد همه چیز را پیش بینی کرد باید هر جور می شد کارها را ردیف می کردم.
* میان خواننده ها چه کسی در مراسم حرف زد یا خواند؟
فکر می کنم آقای گلپا برنامه اجرا کردند.
مرد آرامی که در یکی از آپارتمان های شهرک غرب را به رویمان باز می کند
هومن صدر پسرخوانده استاد بنان است زیر نور کم جان آباژورها و طراحی کم نظیر اتاق ،کار سکوت و آرامش قدم می زند هومن صدر مشغول آماده سازی آخرین مراحل کتابی است که در مورد استاد گردآوری کرده کتابی که خودش می گوید سه سال روی آن کار کرده تا به سرانجامی رسیده است.
* خانه پدر را فروخته اید؟ نمی خواستید آنجا را به موزه تبدیل کنید؟
این کار چندان ساده ای نیست. خانه های مشاهیر دیگر چنین وضعیتی دارد و میراث فرهنگی و شهرداری خانه هایی را که برای این کار خریده انگشت شمار استثناست.
البته در مورد مشاهیر موسیقی وضعیت به خصوصی وجود دارد و موزه کردن خانه آن ها چندان مورد نظر مسئولان نیست و خانه صبا هم یک استثناست.
*ظاهرا کودکی های استاد بنان در محله زرگنده یا قلهک گذشته است، نشانی از این خانه در دسترس نیست؟
من در مورد این خانه از مادرم سؤال کردم حتا مادرم هم از این خانه بی خبر است. فکر می کنم خود استاد هم دقیقا محل این خانه را نمی دانستند. همه چیز آن خیابان عوض شده و قبلاً آن جا کوچه باغ بود و پیدا کردن خانه ای به این قدمت کار ساده ای نیست.
*غیر از مجسمه ای که در خانه مادرتان از استاد بنان به جا مانده است مجسمه دیگری از او وجود دارد؟
بله چند سال پیش مادرم را دعوت کردند در مراسمی در جزیره کیش و از چند مجسمه رونمایی کردند که یکی از آن ها مجسمه استاد بنان بود.
* از ارتباطتان با استاد بنان بگویید.
از کودکی با موسیقی ایرانی آشنا بودم؛ پدرم ساز می زد و هر روز در برنامه ساز تنها، بعد از ،اخبار مایه قطعه را از من می پرسید صدای بنان را از رادیو شنیده بودم و تصورم از خود او تا قبل از آشنایی چیز دیگری بود؛ اولین بار در پاییز ۱۳۴۵ از نزدیک او را ،دیدم به یاد دارم که آن روزها خود را برای اجرای کنسرت جشن فارغ التحصیلان دبیرستان البرز آماده می کردم و قرار بود قطعه «بوی جوی مولیان را اجرا کنیم به اتفاق مادرم و بنان عازم جایی بودیم و او در اتومبیل ریتم ترانه را با من تمرین کرد. بدین ترتیب بود که رابطه ای نزدیک و توأم با عطوفت خاصی بین بنان و من و برادرم شکل گرفت رابطه ای که جدا از بستگی های سببی و فامیلی با نوعی صمیمیت و رفاقت همراه بود. او ما را همچون فرزند خود می پنداشت و طی سالیان دراز در همه فراز و نشیب های زندگی کنار هم بودیم.
خانه بنان بعد از چندی تخریب شد.
بخشی از کتاب “آمدیم خانه نبودید”
مربوط به غلامحسین بنان
صفحه ۷۵۳ الی ۷۷۳
جاویدو در زمینه تولید محتوا و ساخت تیزر برای فروش خانه و ملک و همچنین کارشناسان فروش فعالیت می کند.
شماره تماس: ۸۸۸۹۸۳۸۳
طراحی شده با ❤ در 1401 خورشیدی