خانه فریدون مشیری هم فروخته شد. خانه که ،نه یک آپارتمان ۱۱۸ متری از یک مجموعه نه خانواری سه طبقه. کجا؟ توی محله توانیر تهران همان جا که تابستان و پاییز درختانش در جدالند حالا دیگر زور پاییز چربیده و برگ ها در احتضارند.
محله رستگاران از آن جور محله هاست که با دیدنش هنوز هم به زندگی در تهران امیدوار می شویم محله و خیابان بیشتر به کوچه باغی شبیه است که درخت ها سر در هم کرده اند و بلبل ها مشغولند؛ باورم نمی شود که در جایی نزدیک میدان شلوغ ونک بلبل ها بر بلندای چنارهای محله می خوانند و آرامش را نصیب هم محله ای ها می کنند پیدا کردن خانه فریدون مشیری کار ساده ای است میان همسایه هایی که حضورش را سال ها پیش درک کرده اند و شاعر« کوچه ها» را توی ذهنشان نگه داشته اند.
آپارتمان پنج طبقه در خلوت بعدازظهر یک روز تعطیل نفس می کشد
هر کس می خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند. مشیری حدود بیست سال از زندگی اش را در طبقه اول زندگی می کرد اما حالا خانه فروخته شده است، چند سال پیش توسط ،بابک پسرش آیفون تصویری اما هیچ نشانی از صاحبخانه نشان نمی دهد هیچ کس خانه نیست. همسایه ای که روی آیفونش عدد هفت نوشته شده است وقتی متوجه می شود دنبال آپارتمان فریدون مشیری هستیم در را باز می کند آقای علوی می گوید :«مرد خوب و مهربانی بود. هیچ آزار و اذیتی نداشت خانه اش در قرق شاعران و نویسندگان بود. رفت و آمد زیادی داشتند.»
*اقوامتان وقتی می آمدند خانه شما نمی خواستند ایشان را ملاقات کنند؟
چرا البته آن ها هم بعد از مدتی عادت می کردند مگر آن هایی که تازه با ما رفت و آمد پیدا می کردند.
* چند سال پیش این خانه فروخته شد؟
حدود پنج سال پیش.
* اگر قرار بود اینجا توسط میراث یا شهرداری خریداری و موزه شود، شما موافقت می کردید؟
اگر قرار باشد کل مجتمع خریداری شود ما حرفی نداریم اما فروختن تک واحد آپارتمان برای کتابخانه و موزه برای همسایه ها مشکل ایجاد می کند. می دانید که منظور رفت و آمد و شلوغی هاست. ما این محله را انتخاب کرده ایم برای این که آرام و بی سروصداست…
با این که میدانم شعر کوچه و خاستگاهش نمی تواند این کوچه و محله باشد و رد پای شعر را باید از کوچه پس کوچه های خیابان خواجه عبدالله نزدیک ،سیدخندان گرفت اما حال و هوای کوچه که سرشار از درختان قدیمی است مدام شعر«کوچه» را توی ذهنم قلقلک می دهد این بار جوان های کوچه بدجوری شاعر محله شان را می شناسند. ویدا که می گوید:« فامیلی اش پامنار است، عاشق شعرهای فریدون مشیری است:
«توی مدرسه همه اش پز میدادم که مشیری همسایه ماست. وقتی فوت کرد خیلی ناراحت شدم یک روز تمام گریه کردم اما او بیمار بود و تقدیرش همین بود.»
خانه هایی که با سبک ویلایی ساخته شده اند تیر برق های فانتزی و باغچه هایی که بین آن ها و کوچه هیچ فاصله ای نیست شیروانی های بزرگ و کوچک و درهای ورودی سنگ کوب شده کوچه رستگاران را به محله نیمه اعیان نشین تبدیل کرده است؛ محله ای که جایی برای کتابخانه شاعرش ندارد و همسایه ها هم حوصله راه افتادن موزه و شلوغی را.
سیدعلی صالحی گزارشگر یکی از پاتوق های مخفی مانده فریدون مشیری است. او می گوید در کوه های درکه قهوه خانه هفت حوض پاتوق او بود. آنجا معمولاً پاتوق کسانی بود که پا به سن گذاشته بودند و موتورشان تا آن بالا نمی کشید شادروان احمد محمود و فریدون مشیری تا همین قهوه خانه می رفتند بعضی ها به این قهوه خانه می گفتند محمودیه و بعضی می گفتند مشیریه. البته جناب شاعر «کوچه ها» به یک جای دیگر هم سر می زد؛ انجمن ادبی امیرکبیر همراه دوستش آقای خان بلوکی آنجا هم به لقمه کردن و چای شیرین اکتفا می کرد
مجسمه فریدون مشیری کجاست در یکی از موزه های شهر تهران یا در یکی
از میدان های بزرگ یا حتا کوچک؟ اما مجسمه فریدون مشیری در کارتن است. کارتنی دربسته در زیرزمین خانه بابک مشیری مجسمه خاک می خورد. البته این مجسمه از آن مجسمه های بزرگ نیست. مجسمه بزرگش را آقای مارکاریان قرار بود بسازد اما خبری نشد.
این مجسمه را نصرت الله کریمی ساخته که آشنای اهالی سینماست بازیگر دایی جان ناپلئون و پدر انیمیشن ایران نصرت الله کریمی که کهنسال است و به سختی روزگار گذشته را به یاد می آورد.
*مجسمه الآن کجاست؟
مجسمه اصلی را به کسی که اسمش یادم نیست .فروختم این ها که دست بچه های مشیری است کپی اش است.
* چند سال پیش مجسمه را ساختید؟
ده سال پیش مجسمه تاریخ ساخت دارد.
* چه مشخصاتی داشت؟
از روی عکس نیم رخش ساخته شد. مجسمه کوچکی که از خمیری به نام مدوریت ساخته بودم. خمیر در بخار پخته و تبدیل می شود به چیزی مثل آج مصنوعی به همان حالت صیقلی.
* مجسمه را به سفارش شخص خاصی ساخته بودید؟
خیر فریدون مشیری برایم عزیز بود پاک بود و همیشه خیر مردم را می خواست مرد فرزانه ای بود و با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم خودم دلم می خواست که از او مجسمه ای بسازم در مراسم تدفین هم من سخنرانی کردم.
هر وقت برای پیاده روی دیر می کردم آقای مشیری یک برگ از همین درخت کناری را می کند و با تهدید نشانم می داد و میگفت: «این قدر دیر کردی که زیر پایم علف سبز شد!» عطاالله خان بلوکی را اتفاقی پیدا کردیم در کوچه ای که فریدون مشیری بیست سال آخر زندگی اش را آنجا قدم می زد. همه همسایه ها نشان مردی را می دادند که دمخور سال های پیری فریدون مشیری بود «خیلی باهاش ایاق بود. »
پرسان پرسان رد خانه اش را گرفتیم عطا اللہ خان بلوکی مسئول بخش ارزشیابی وزارت ارشاد دوران خاتمی هم بود و حالا بدون یار و همراهش افسوس روزهای گذشته را می خورد می آید دم در و می گوید:« تا نه سال پیش مشیری هر روز صبح در این خانه را میزد.»
اسم فریدون مشیری چشم هایش را در هاله ای عمیق و خاکستری رنگ فرو می برد نگاهش کوچه را گز می کند و رد پاهای مشیری را نشانمان می دهد، در کوچه ای از محله های توانیر.
*شما یار غار مشیری بوده اید؟
بیست سال افتخار دوستی با او را داشتم. اولین بار در سال ۱۳۵۴ در سمینار مدیران روابط عمومی او را ملاقات کردم مدیر روابط عمومی پست و تلگراف بود. بعد تا مدت ها مشیری را ندیدم تا این که در وزارت ارشاد که مدتی دبیر شورای ارزشیابی بودم توانستم دوباره او را ملاقات کنم بعد هم که خانه اش را در خواجه عبدالله فروخت و آمد در کوچه ما، شدیم یار روزهای پیری هم.
* ظاهرا با هم زیاد پیاده روی می رفتید؟
هر روز ساعت شش صبح در خانه مان بود و من معمولاً کمی دیر می کردم تا پارک ملت پیاده می رفتیم.
* مردم آقای مشیری را می شناختند؟
همه می شناختند و با او احوالپرسی می کردند مردم با دیدنش ذوق می کردند.
* از این رفتن ها و آمدن ها چه خاطره ای در ذهنتان مانده است؟
یک روز داشتیم از سه راه جمهوری برمی گشتیم از یک تاکسی خواستم که ما را برساند قبول نکرد گفتم :«میدانی که این آقای فریدون مشیری است؟ همین که این را شنید گل از گلش شکفت و شروع به خواندن بی تو مهتاب شبی» کرد و با اصرار ما را رساند و گفت:«حالا می روم پز می دهم که آقای مشیری را سوار کرده ام و رسانده ام در خانه اش.»
* غیر از پیاده روی دیگر چه کارهایی با هم انجام می دادید؟
ایشان مریض بود مرتب او را دکتر می بردم و تا آن جایی که امکان داشت به کارهایش رسیدگی می کردم.
*ظاهرا در وزارت ارشاد هم در این زمینه ها بسیار فعال بودید؟
بله در آن دوران که من مسئول بودم طرحی را به تصویب رساندم که هنرمندانی که بالای شصت سال سن دارند ۱۸۰ هزار تومان از دولت دریافت کنند. هنگامی که بیمار می شدند برای عیادت و احوالپرسی و رفع و رجوع کارهایشان به آن ها سر می زدم.
*به کتابخانه شان خیلی علاقه داشتند؟
خیلی ایشان به من وصیت کردند که کتاب هایشان را در همین محله جایی برایشان پیدا کنم و آن ها را در اختیار هم محل های هایش قرار بدهم. من همه جا مراجعه کردم به میراث فرهنگی به شهرداری اما متأسفانه این وصیت ایشان هنوز عملی نشده است.
وضعیت آپارتمانشان چطور بود و به کجا رسید؟
آقای مشیری حال و حوصله دود و دم تهران را نداشتند اما این آپارتمان را دوست داشتند من با وزیر وقت صحبت کردم که ساختمان را بخرند و کتابخانه اش کنند و محل سکونتش را
موزه ،کنند اما متأسفانه چنین اتفاقی نیفتاد حیاط آپارتمانش را خیلی دوست داشت چند تا شعر هم در باره حیاط همین آپارتمان گفته که خیلی هم مشهور است.
* به خانه تان هم می آمد؟
بالکن خانه ما را هم دوست داشت. بعضی صبح ها می آمد آنجا می نشست شعر می خواند و شعر می گفت خیلی علاقه داشت توی بالکن صبحانه صرف کند.
*با هم مسافرت هم می رفتید؟
خیلی جاها با هم می رفتیم و البته علاقه و شوق مردم را احساس می کردمآخرین بار در اصفهان به کنسرت ملی رفته بودیم یکی از خانم های اصفهانی به پسرش گفت:« اون آقا فریدون مشیری است. پسرک جلو آمد و با لهجه شیرین اصفهانی گفت: ما را به یک شعر دعوت کنید. او هم گفت: پشه ای در استکان آمد فرود / تا بنوشد آنچه وا مانده پس بود / کودکی از شیطنت بازیکنان / بست با دستش دهان استکان…»»
* ظاهرا نقاشی می کنید و این تصویر…
بله این قاب را من نقاشی کرده ام برای فردی به نام بصیری که خیلی به مشیری علاقه داشت و کارخانه دار بود. به من گفته بود برایش صورت ایشان را نقاشی کنم اما اجل امانش نداد و چند روز بعد از دنیا رفت.
بهار دختر فریدون مشیری در باره وضعیت خانه می گوید::«یکی از کارهایی که آرزو دارم بکنم این است که کمک کنم کتاب های پدرم که تعدادشان هم خیلی زیاد است با امکانات شایسته ای حفظ شود فکر می کنم کتاب چیزی نیست که آدم در یک اتاق بگذارد و درش را ببندد باید علاقه مندان بیایند و از خواندن آن ها لذت ببرند. اگر می توانستم یک کتابخانه خصوصی درست می کردم تا این کتاب ها در اختیار هنرمندان قرار بگیرد.
یکی از ویژگی های کتابخانه پدرم وجود کتاب های شعر قدیم و نو است که شاید یکی از کامل ترین مجموعه هایی باشد که وجود دارد دلم می خواست می توانستم از آن ها بهتر نگهداری کنم .
«البته با چند ارگان صحبت کردیم که متأسفانه به نتیجه دلخواه نرسیدیم همان جور مانده است. نمی خواهم این کتاب ها را از سر خود باز کنم وگرنه می شود آن ها را به دانشگاه تهران داد. »
* خانه پدری را هم که فروختید؟
من و برادرم بابک چندین ماه وقت گذاشتیم و به جاهای زیادی سر زدیم حتا میراث فرهنگی را در جریان قرار دادیم که اگر دلشان بخواهد خانه را بخرند و تبدیل به کتابخانه کنند اما این کار هم به جایی نرسید و انگار کسی نمی خواهد اثری از فریدون مشیری در این شهر باقی بماند این بود که برادرم خانه را سال گذشته فروخت.
*خانه را بازسازی کردید؟
بله. داخل خانه قدری بازسازی شده بود اما ترکیب آپارتمان به هم نخورده بود.
*بلاخره می خواهید با کتاب ها چه بکنید؟
از ادبا و نویسندگان دکتر زرین کوب کتاب هایش را به مرکز دایره المعارف اسلامی هدیه کرده است، شاید این کار را انجام دادیم. البته تشریفات اداری دارد که باید انجام شود.
بخشی از کتاب “آمدیم خانه نبودید”
مربوط به فریدون مشیری صفحه ۱۹۶ الی ۲۱۷
جاویدو در زمینه تولید محتوا و ساخت تیزر برای فروش خانه و ملک و همچنین کارشناسان فروش فعالیت می کند.
شماره تماس: ۸۸۸۹۸۳۸۳
طراحی شده با ❤ در 1401 خورشیدی