خانه ای در تصرف واژه ها

یا کریم ها روی دیوار خانه دکتر شریعتی لابلای برگ های تب دار چنارها پرپر می زنند گاهی می آیند روی سقف مسکوویچ قدیمی دکتر می نشینند و دمی بعد پر می زنند در باریکه باغچه حیاط و حالا روی لبه های دیوار کوچه شاید پرنده ها مهمان های همیشگی این دیوار بوده اند:

دو مرغ ،غریب هر یک را ،غربتی یکی غریب ز من و دگر غریب زمانه روی دیوار خانه مان نشسته بودند و بال در بال هم سکوت کرده بودند نه تکانی می خوردند و نه سخنی می گفتند، گویی نشسته بودند و غروب را تماشا می کردند غروب را فکر می کردند نشسته بودند و در غلظت تاریکی و سنگینی ابهام مغرب خاموش به اذان مغرب گوش می دادند.

چقدر ،کلمه چقدر واژه مستتر است در هوای راهرو و اتاقی که دکتر در آن چای می خورد رقص جمله های بی همتا روی میز تحریر در چوبی اتاق با شیشه هایی که نور در آن منعکس می شود، دست ها سایبان چشم ها از توی مربع پنجره های اتاق مرور می کنم :

از لای این سردر نگاه کن معبد چه می بینی؟… سماور است و کرسی و سفره شام و لحاف و تشک و هیزم و دود و بوی روغن و پیازداغ و آجیل و سیب زمینی و سیب های گلشایی و پیت نفت و دیوترم و کیسه صابون و کت و شلوار و چادر و کفش سرپایی و جارو و خاک انداز… کت و شلوار و کراوات معروفش عصاهایی که متعلق به دکتر نیست و مال پدرش بود و بیننده را به اشتباه می اندازد اینجا همه چیز شریعتی جفت وجور ،است، احتمالاً به همت همسرشاما یک چیز در این خانه انگار کم است؛ شاید همانی که همسرش را وامی دارد که مدام سر بزند و توضیح بدهد و تأکید کند. جستن روح جاری شریعتی میان اتاق هایی که سالن شده اند آسان نیست. تندیس دکتر در میان حیاط باصفا چندان مثل خودش نیست شتک های آب آبی که روی درختچه های باغچه ریخته شده از سر و روی دکتر سرازیر است. مبل های چرمی و تختخواب استاد در سالن ورودی در چیدمانی غریب ردیف شده اند:

هیچ خانواده ایرانی دوست ندارد تختخوابش جلوی در باشد.

شریعتی دو سال آخر زندگی اش در این خانه زیسته است و به همت خانواده دکتر بیشترین حجم وسایل شخصی در اختیار مسئولان قرار داده شده است، اما به رغم کوشش مسئولان خانه موزه به رغم غنی بودن تا موزه شدن فاصله دارد. دکتر در خانه اش گم است از بروز زیرپوستی افکارش در چیدمان خانه خبری نیست. خانه نه خانه است و نه موزه خیلی ها به خانه شریعتی می آیند تا در فضای فکری اش یکبار دیگر غوطه ور شوند. در کویر تنهایی اش اما در ساختمانی که دیوار اتاق هایش برداشته شده دیدن سماور استکان و بشقاب مخصوص غذاخوری اش از پشت در بسته برای ایجاد این احساس کافی نیست. خانه بین سال های ۱۳۳۵ تا ۴۰ ساخته شده، خانه ای دو طبقه با حیاطی در ضلع جنوبی که طبقه اول آشپزخانه سرویس بهداشتی هال و اتاقی به شکل سالن پذیرایی است و در طبقه دوم با وضعیتی مشابه طبقه اول اتاق کار دکتر و کتابخانه اش، نمایشگاه دائمی و کتابخانه الکترونیکی قرار گرفته خانه یک زیرزمین هم دارد در دوره های مختلف مدیریت شهری به علت مستحکم سازی بنا ظاهرا تغییراتی در معماری داخل خانه انجام شده است.

شهرداری این خانه در سال های ۱۳۷۵ ۱۳۷۶ از خانواده دکتر خرید و با عنوان خانه موزه دکتر علی شریعتی ساماندهی کرد. در سال ۱۳۸۲ خانه به سازمان فرهنگی – هنری شهرداری تهران واگذار و هم زمان تعمیرات و فضاسازی خانه آغاز شد. خانه موزه در هفتم اسفند ۸۵ رسما افتتاح شده است.

اینجا حال و هوای خانه ما را ندارد

همین چند شب پیش پوران شریعت ،رضوی همسر دکتر شریعتی، که برای استقبال از دخترش به فرودگاه رفته بود تصمیم گرفت که همان نیمه شبی همراه دخترش برای تجدید خاطرات سری به خانه قدیمی بزند؛ خانه دکتر شریعتی در خیابان جمالزاده که حالا شده خانه موزه همسر دکتر می گوید: «وقتی رفتم دیدم همه برق ها روشن است. البته نگهبان هم خواب بود. شاید مناشتباه کنم اما به نظرم می آمد که روی تخت استاد که برای حفاظت بیشتر آن جا گذاشته شده خوابیده بود. البته بنده خدا حق داشت، چرا که محل مناسبی برای استراحت این افراد تعبیه نشده بود. »

این گونه مسائل باعث شده که خانواده دکتر از وضعیت این خانه به شدت گله مند باشند، آن قدر که وقتی سر صحبت باز می شود می گوید:« با این سؤال ها فقط داغ دلم را تازه می کنید.»

او معتقد است که اگر این مکان به اسم خانه دکتر موزه شده است باید تصویرگر واقعی خانه و زندگی شخصی اش باشد و همان حال و هوا را ایجاد کند نه اینکه همه چیز درهم و برهم و سرهم بندی شده تحویل بازدیدکنندگان موزه داده شود. همسر دکتر تأکید می کند: «مشکلاتی که به وجود آمده است متوجه مسئولان آن جا نیست آن ها سعیشان را می کنند تا مسائل این خانه برطرف شود اما نمی دانم چرا بعد از گذشت این سال ها خانه موزه دکتر این قدر نابسامان است.»

* این خانه را چطوری خریدید؟ خانه ای در مشهد داشتیم که با وام

بانکی خریده بودیم خانه و یک تکه زمین را فروختیم و آمدیم تهران و این خانه را خریدیم.

* به چه قیمتی؟

۳۲۰ متر بود که آن زمان خریدیم ۳۷۰ هزار تومان .

* ظاهرا شما از وضعیت فعلی خانه چندان رضایت ندارید؟

همان زمانی که بحث خرید خانه شد من

همراه با دخترم بررسی همه جانبه ای انجام

دادیم و از موزه هایی که در کشورهایی مثل آلمان و فرانسه برای شخصیت های علمیشان ساخته بودند عکس هایی

گردآوری کردیم مثلاً یکی از عکس ها

متعلق به خانه معاون مارکس بود که به

۵۵۳

 

شکل بسیار زیبایی طراحی شده بود. از یک طراح موزه کمک گرفتیم تا کاری اصولی انجام بدهیم. البته این کار را هم انجام دادیم و در طراحی اولیه تقریبا خواسته های ما انجام شد اما هنگامی که قرار شد خانه را مقاوم سازی کنند، اثاثیه خانه را جمع کردند و بردند در مکانی به نام خانه قرآن در سه راه آذری رطوبت آنجا باعث شد که وسایل آسیب ببیند. برای بازچینی دوباره خانه به نظرات ما توجهی نکردند در حالی که توجه به نظر صاحبان خانه طبق اساسنامه شرط اول است.

می توانید به شکل جزیی تر این نواقص را توضیح بدهید؟

مثلاً الآن برای پنجره هایی که رو به حیاط هستند از پرده های کرکره استفاده شده است. اگر قرار باشد ما فضای واقعی را نشان بدهیم این پرده ها هم زیر پرده ای داشته و هم رو پردهای الآن در اتاق دکتر جانمازی پهن است که متعلق به ایشان نیست در حالی که قبلاً من این وسایل را به طور کامل در اختیار آن ها قرار داده ام. من عمدا لوازم شخصی پدر دکتر و حتا چادر نخودی مادر دکتر را در اتاقی قرار داده بودم تا به بازدیدکنندگان جوان بفهمانم که دکتر شریعتی از یک خانواده روستایی برآمده و شده است دکتر شریعتی. اما ظاهرا این مسائل برای آن ها چندان اهمیتی ندارد.

*با مسئولان هم در این باره صحبت کرده اید؟

من حتا با آقای مشایی صحبت کردم و گفتم برای موزه یک راهنما بگذارید و گفتم رسیدگی بیشتری بشود. ایشان گفتند که شما از کجا می دانید که ما کوششمان را برای وضعیت بهتر خانه نمی کنیم.

* ترکیب اتاق ها به همین صورت بود؟

الآن یک اتاق را در بالا خالی کرده و چند دستگاه کامپیوتر در آن قرار داده اند و دیوار بقیه اتاق ها را برداشته اند. در حالی که در یک خانواده چهار نفری نباید دو تا اتاق خواب برای بچه ها باشد تا وضعیت عادی تر جلوه کند؟ اگر کسی برای بازدید بیاید با خودش نمی گوید این خانواده چه نوع فرهنگی داشت که همه با هم یکجا می خوابیده اند؟

* الآن مهمترین ایراد شما چیست؟

مهمترین مشکل خانه این است که مثل یک خانه طبیعی نیست و چیدن غیر اصولی کتابخانه ها فضا را در شرایطی قرار می دهد که آن حس حضور در خانه دکتر شریعتی ایجاد نمی شود.

مثلاً دو تا فرش مناسب و مرغوب داشتیم که آن ها را لوله کرده اند و زیر تختخواب گذاشته اند و دو تا فرش که در اثر شسته شدن رنگ قاطی کرده است پهن کرده اند.

بعضی از این صندلی ها و میزها را من در سال ۵۲ از میدان امام حسین فعلی فوزیه سابق خریدم. چون خیلی مندرس شده بود با صبر و حوصله رفته ام و مثل پارچه خودش را گیر آورده ام و روکش کرده ام.

* تاکنون چندین تندیس از دکتر شریعتی در جاهای مختلف کار شده است. هنگام ساخت از نظر شما هم استفاده شده است؟

خیر دقیقا به همین دلیل هم هیچ کدام از این مجسمه ها شباهتی به شریعتی ندارد چه مجسمه ای که در موزه عبرت گذاشته شده است و چه مجسمه خانه و چه مجسمه ای که در پارک شریعتی بود و آن را دزدیدند من بارها تذکر دادم که دکتر شریعتی یک مرد ۴۲-۴۳ ساله بود اما آن ها مجسمه مرد شصت ساله را می سازند از بچه ها هم بپرسید همین را می گویند شریعتی پیر نبود.

سلول پاتوق استاد بود

هوا هست و نیست هوا زیر جلکی از میان دیوارهای بتونی کلفت و کوتاه از کنار درهایی که باز و بسته می شوند به دنبالمان می آید. در راهروهای موزه زندان عبرت سکوت سلطان مطلق است و تاریکی ترس می آفریند یا می گذاریم روی ردهای خونی بازسازی شده کشیدن نعش های بیجان متهمانی که بازجویی شده اند.

دنبال سلول دکتر شریعتی می گردیم هماهنگی کردن چندان آسان نیست« یک وقتی چیزی ننویسی، ما مجبور به جواب دادن بشویم.»

قول زیر سقف های نمور و وهم آور حتما عمل می شود. مرد راهرو تنگ و کم نور را نشان می دهد دومین راهرو سمت راست. نفس فرمان نمی برد زیر نگاه مرد سرباز مومیایی با سبیل کلفت و گردابی در سبز سیر اتاقک سمت راست باز است سر که می کشم دکتر شریعتی نشسته دست چپ بر زانوی ،چپ چشم به زمین در کنارش فقط دمپایی های قهوه ای رنگورو رفته لاستیکی، لیوان آب و دیگر همین لب ها ترک می خورد صدای قلبم می آید در راهروی تنگ و تاریک موزه عبرت سلول ویژه دکتر شریعتی به قول همسرش تنها پاتوق واقعی دکتر مجسمه مومیایی دکتر شاید به تعبیر همسرش مثل خودش نباشد اما هر چه که هست شریعتی را با همه درگیری های ذهنی اش تصویر می کند . دکتر در سلول بی پنجره سیمانی به چه چیز فکر می کند ناگهان نسیم بهاری که مژده فروردین داشت همچون پیکی که پیامی دارد برخاست و پنجره زندان را گشود و به درون وزید و بر بال های نسیم پروانه ای درآمد پروانه نرم و رنگین.

اما توی این باریکه راه های تنگ حالا هیچ پروانه و حتا شب پره حال نفس کشیدن ندارد دست راست سلول شریعتی آیت الله قاضی طباطبایی با پاهایی خون آلود از شکنجه نشسته و با همان دمپایی ها و همان لیوان ها عمامه به رسم آمادگی برای نماز باز کرده و پته آن روی شانه هایش پهن شده است. تنها تفاوت آن با سلول دکتر شریعتی این است که در تابلوی جلوی آن شرح احوال آیت الله نوشته شده اما جلوی سلول دکتر شریعتی فقط با کاغذ نام او را چسبانده اند.

ساخت این بنا به دستور رضاخان در سال ۱۳۱۱ برای نگهداری زندانیان عادی با نام توقیف خانه با طراحی و نظارت آلمان ها آغاز و در سال ۱۳۱۶ آماده بهره برداری شد.

تعمیرکار مسکوویچ

«مسکوویچ من مثل خودم است. هر وقت دلش بخواهد نق می زند راه می رود لج می کند…»

حالا تصویر دکتر را روی مسکوویچ مشکی چسبانده اند. مسکوویچ نه دیگر نق می زند و نه راه می رود و نه حتا لج می کند آرام نشسته است در حیاط خانه دکتر تا قصه های این خانه را تکمیل کند.

با نیاز زود به زود این ماشین به تعمیر و تعمیرکار در کوچه پس کوچه های خیابان جمال زاده می شود دنبال تعمیرکار اصلی ماشین مشهور دکتر گشت. مغازه دارها نشانی چند مغازه پایین تر را می دهند.

در تعمیرگاه بوی نیمرو پیچیده و ناهار حاضر است. موی عباس آقا تعمیرکار مسکوویچ مشکی دکتر شریعتی به سفیدی نشسته است. عباس آقا تمام تلاشش را می کند تا خاطرات را با جزئیات به یاد بیاورد می گوید: «مال سال ها پیش است مسکوویچ دکتر همیشه خراب بود.»

همین جوری که بساط ناهار پهن می کند به ذهنش هم فشار می آورد حاضر به عکس گرفتن هم نمی شود. می گوید: «پس فردا می آیند دنبالم که چرا ماشین فلانی را تعمیر می کردی.»

* چرا این ماشین این قدر خراب می شد؟ ماشین های روسی سوخت گازوئیلی داشتند و با هوای تهران سازگار نبود و خفه می کرد. چون موتورشان مخصوص آب و هوای سرد روسیه ساخته می شد. خیلی های دیگر هم همین مشکل را داشتند.

*چه می گفت چه می شنید؟

می آمد سوئیچ را می گذاشت و وقتی می پرسید حالتان چطور است؟ جواب می دادم:« خدا را شکر می خندید و می گفت شکر خدای شما من را خوشحال می کند.»

* ماشین درست می شد؟

ماشین را روبراه می کردم ولی خودم هم می دانستم دو روز دیگر دوباره سر و کله دکتر پیدا می شود.

* محله چقدر تغییر کرده است؟

اینجا قبلاً محله نظامی بود. خانه ها به شکل آپارتمان نبود. همه خانه ها ویلایی بزرگ و حیاط دار بودند. جای این مغازه ها زمین خالی بود دکتر گاهی برای خرید می آمد. بعضی ها او را می شناختند و او به همه لبخند می زد.

بخشی از کتاب “آمدیم خانه نبودید”
مربوط به علی شریعتی
صفحه ۵۴۴ الی ۵۶۷