خودمانی حرف می زند؛ گرم و بی هیچ ته لهجه آمریکایی فاخرانه و ادیبانه درخور پسر عباس یمینی شریف از پشت گوشی تلفن می شود مردی ۵۹ ساله را تصور کرد با چشم هایی شبیه شاعر من یار مهربانم مردی که هنوز با طمأنینه و با حوصله در آخرین ساعات شب شهر ارواین کالیفرنیا یک به یک به سؤال هایی جواب می دهد تا خاطره پدرش را یادآوری کند شاعری که نوستالژی کودکی هایمان را با «من یار مهربانم»
سروده و خودش را در ذهن ایرانی ها جاودانه ساخته .است یادتان هست بعد از این که شعر را می خواندیم باید امضای شعر، عباس یمینی شریف را مثل بخشی از شعر می گفتیم تا معلم راضی می شد. برای هومن یمینی شریف می گویم که قرار است بگردم و در تهران حضور عباس یمینی شریف را گزارش کنم. کوچه هایی که اولین شعرهایش را در آنجا جسته است روزی از کوچه ای می گذشتم بچه ای با لپ های گلی و چشمانی سیاه تاتی راه میرفت لیز خورد و به زمین افتاد تا چشمش به من افتاد، لبخند زد و گفت افتادم زمین از این حالت این شعر نمایان شد افتادم زمین / از بالا پایین / شد صورتم خونین و مالین / خندیدم فقط / همین و همین.»
* پدر شما از معدود شاعران بنامی هستند که می شود گفت یک جورهایی بچه تهرانی .است در کدام محله تهران به دنیا آمده و کدام محله ها زندگی کرده است؟
در دو محله تهران بیشتر از جاهای دیگر زندگی کردند در محله پامنار به دنیا آمدند در پنج سالگی رفتند به باغی در دربند و در عمارتی به نام کلاه فرنگی ساکن شدند.
* آخرین خانه و محلهای که در آن زندگی کردند کجا بود؟
آخرین خانه شان در قیطریه کوچه صالح نبش پیمانی بود که حالا به ساختمان سه طبقه ای تبدیل شده است. اگر اشتباه نکنم از سال ۵۳ تا هنگام مرگشان در همین محله زندگی کردند بنابراین باید بیشترین و معروف ترین شعرهایشان را در همین خانه و محله گفته باشند؟
شعرهای معروفی مثل من یار مهربانم در حدود سال های ۱۳۳۵ گفته شده است. آن وقتها در میدان امام حسین(ع) محله زرین نعل زندگی می کردند. این شعرها متعلق به آن دوران است.
* آن خانه چه جور خانه ای بود؟
خانه باغ بزرگی بود یک خانه قدیمی که زیرزمین بزرگی داشت که با پله های پهنی به حیاط می رسید در خانه استخری بود با انواع درختان میوه بعدها خانه را کوبیدند و به آپارتمان سه طبقه ای تبدیل کردند که بنده هم در یکی از طبقات زندگی می کردم در حقیقت خانه را به آپارتمان تبدیل کردند تا برای همه بچه ها به اندازه کافی جا باشد. در آنجا پدر برای خودش اتاقی داشت و کتابخانه ای و بیشتر داستان هایش را در همان خانه و در همان اتاق نوشت.
* در تهران کوچه یا خیابانی به نام ایشان وجود ندارد؟
در تهران نه تنها هیچ خیابانی بلکه هیچ کوچه ای به نام عباس یمینی شریف نیست. اسم مدرسه روش نو را هم عوض کردند هیچ مدرسه و مکان فرهنگی ای هم به نام ایشان نیست. شخصا مایلم هر نوع پیگیری ای که لازم است انجام دهم تا چنین اتفاقی بیفتد.
*درمیان این محلات کجا را بیشتر از همه دوست داشت و به آن سر میزد؟
به منطقه دربند که دبستان و دبیرستان را گذرانده بود خیلی علاقه داشت. به محدوده میدان دربند تا سربند. معمولاً تا میدان تجریش را پیاده میرفت. آن وقت ها این منطقه جمعیت کمی داشت، با طبیعت کوهستانی و بکر که بیشتر به روستا شبیه ،بود حال و هوای آن محله برایش خاطره ها را زنده نگه می داشت. به همراه پدر از تجریش تا سربند تا شیرپلا و تا آبشارهای دوقلو می رفتیم و قدم زنان از صدای طبیعت لذت میبردیم.
* مدرسه معروف ایشان هم که در مرکز شهر دایر بود؟
در سال ۱۳۲۴ مدرسهای را تأسیس کردند که جزو اولین مدارس ملی بود و به آن مدارس خصوصی می گفتند مدرسه در آپارتمانی در خیابان سپهبد قرنی، که آن وقت ها به آن فیشرآباد می گفتند قرار داشت مدرسه در کوچه ای به نام پردیس بنا شد که البته الان دیگر اثری از آن نیست چون خانه ای بود که اجاره کرده بودند و بعد هم پس دادند. بعد از آن دبیرستان دخترانه ای را در خیابان ایرانشهر امروز و خیابان طالقانی تأسیس کردند و بعدها هر دوی این ها را ادغام کردند در مدرسه ای در خیابان آبان شمالی به نام روش نو. حالا در همان محل مدرسه ای به نام مدرسه راهنمایی دخترانه نور دایر شده است.
*مدرسه را خودشان تعطیل کردند؟
قبل از انقلاب طرحی به نام خرید مدارس خصوصی و ملی قرار بود اجرا شود که انقلاب شد دولت موقت هم البته تصویب کرد که مدارس غیرانتفاعی در دست دولت باشد این بود که خودبخود مدرسه واگذار شد.
* چرا هنگام فروش خانه قیطریه به فکر تأسیس موزه نبودید؟
راستش آن زمانی که پدر فوت کردند مسئولان مربوطه به چنین کارهایی رغبت نشان نمی دادند و اصلاً لزومی هم برای این کار نمی دیدند. در باره دایر کردن موزهای به نام ایشان بنده بسیار مایل به این کار هستم. در این مورد حتا من کمک مالی هم میتوانم بکنم تا یادگاری های ایشان از جمله کتابخانه و دست نوشته هایشان و وسایل شخصی شان را که همه موجود است، در معرض دید دوستدارانشان قرار دهیم.
* ظاهرا موزه ای در شهرری وجود دارد؟
پدر من رئیس اداره فرهنگ شهرری بود. همین است که شهرداری شهرری تا حالا چندین مراسم بزرگداشت برای پدر برگزار کرده است موزهای هم از کارهای ایشان در این شهر وجود دارد.
* آرامگاه ایشان در همان ابن بابویه است؟
بله، البته بگذارید گل هام را در مورد مقبره پدر همینجا به شما بگویم مقبره پدرم در ابن بابویه .است مقبره ای خصوصی که اتاقکی داشت و عکسش در آن قرار گرفته بود به شکل آبرومندانه ای هشت سال پیش این اتاقک ها را خراب کردند البته وعده های زیادی دادند که قرار است باغ مشاهیر بنا کنیم و برای هرکدام از مشاهیری که آنجا دفن شده اند سنگ قبر و بنای یادبود آبرومندانه ای می گذاریم آن طورکه در شانشان باشد. خیلی فشار آوردند و اصرار کردند تا رضایت گرفتند قول داده بودند که دورش را دیوارسازی کنند و باغی بسازند. ما هم خوشحال شدیم و رضایت دادیم اتاق را خراب کردند اما هیچ کدام از قول ها را عملی نکردند ما هم نامه نگاری کردیم حتا گفتیم با هزینه خودمان آرامگاهی درخور شأن ایشان بسازیم. مدام از اوقاف به شهرداری و از شهرداری به اوقاف رفتیم اما کارمان پیش نرفت. آن ها نه به ما اجازه می دهند کاری کنیم نه خودشان کاری انجام می دهند.
عمارت کلاه فرنگی دربند که یک جورهایی به اسم فرخی یزدی و تبعید او گره خورده است حالا در جستجوی رد پای عباس یمینی شریف هم سر و کله اش پیدا می شود.
در روزهای تبعید فرخی عباس یمینی شریف که بچه ای بیش نبود دمخور فرخی یزدی می شود و ذوق شعری اش از همان عمارت غلیان می کند :«فرخی بعد از بازگشت از آلمان در قسمتی از باغی که در دربند داشتیم به نام کلاه فرنگی ساکن شده و محیط را به رواج شعر و ادب تبدیل کرد. فرخی آوازخوانی را استخدام کرده بود که اشعار سیاسی و انتقادی او را در باغی که بر روی کوه مشرف به رودخانه و جاده دربند بود شب های جمعه و شب های شنبه که جمعیت فراوانی برای تفریح در دره دربند و سربند به آنجا می آمدند، به صورت آواز بخواند و پیام او را به گوش مردم برساند آوازخوان سواد نداشت و چون من در آن موقع کودکی ده ساله بودم و میتوانستم شعرها را بخوانم فرخی آن ها را به من می داد و من در کنار آن آوازخوان که در بلندترین محل باغ مشرف به رودخانه دربند می نشست می نشستم و شعرها را از روی دست نویس های فرخی آهسته می خواندم و او آنها را با صدایی رسا که چندبار در کوهستان می پیچید می خواند و دره دربند را در شور و حال فرو می برد بار دوم که فرخی به دربند …
نزد ما آمد در ایام سکونت در عمارت کلاه فرنگی بی کار و تنگ دست بود و به کمک دوستانش زندگی می کرد و به گفتن شعرهای انقلابی ادامه می داد ولی نه روزنامه ای داشت که آن ها را چاپ کند نه آوازخوانی .بود یکی از غزل هایی که در این ایام ساخت غزلی با این مطلع بود که آن را با گیاه ناز در باغچه کلاه فرنگی نوشته بود: ارتقا ما میسر می شود با سوختن مصرع دوم را دو جور ساخته بود: مایه سوز مجمر گیتی چو اسفندیم ما / بر فراز مجمر گیتی چو اسفندیم ما. من در کنار باغچه گل کاری ایستاده بودم و نوشتن بیت اول را تماشا می کردم فرخی رو به من کرد وگفت :آمیز عباس خان این دو مصرع را برایت می خوانم گوش بده و بگو کدام بهتر است گفتم من در برابر شما چه می توانم بگویم گفت: ذوق شعر تو خوب است حالا نظرت را بگو من مصرع دوم را انتخاب کردم دلیل این که شعرها و داستان های من بیشتر مربوط به روستاهاست این است که بیشتر دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را در ده دربند که در روزگاران گذشته لطف و صفای روستایی خود را حفظ کرده و به صورت محل های از شهر تهران در نیامده بود گذرانده ام و هنگامی هم که به کار فرهنگی پرداختم به علت نوع شغلم با روستاهای اطراف خوار و ورامین و غار و فشافویه وروستاهای اطراف تهران و ساکنان آنها سر و کار و رفت و آمد و گفتگو و معاشرت داشته ام و اساسا زندگانی پر هیاهو و خشن شهری را در هوا و فضای آلوده اش عذابی الیم می دانم و به عکس زندگی در روستا را با فضای آرام و هوای پاک و مردم بی آلایش و معصوم و ملایمش که مولد رزق و روزی و مواد اولیه زندگی انسان ها هستند سعادت میشمارم.»
اگر قرار باشد دنبال مجسمه یا سردیسی از عباس یمینی شریف باشیم فکر می کنید باید به کجای شهر تهران سر بزنیم؟ مثلاً می توانیم سری به مجسمه های پارک ملت بزنیم یا در میان مجسمه های گم شده پایتخت نام شاعر یار مهربان را جستجو کنیم. البته می توانیم سرکی هم به باغ مشاهیر یا پارک مشاهیر بزنیم اما جستجو بی فایده است. نه تنها در میادین کوچک و بزرگ شهر اثری از شاعر بزرگ کودکان نیست بلکه نامش بر تابلوی هیچ مدرسه ای هم حک نشده .است چرایش چندان پاسخ روشنی ندارد با این همه اگر روزی
سروکارتان به رستوران نایب وزرا بیفتد حتما پاسخ جستجویتان را در بهت و ناباوری خواهید یافت عباس یمینی شریف در رستوران گران قیمت نایب حضور پررنگی دارد. در رستورانی که نور آباژورهای میزهای غذا با سرویس های قاشق چنگال ست شده اند. رستوران نایب در روزهای تعطیل چندان شلوغ نیست زیر نور کم رنگ موسیقی ملایم در نبود مشتری ها همچنان به گوش می رسد پسر عباس یمینی شریف گفته بود که تنها مکانی که در تهران سردیسی از پدرم در آن قرار گرفته رستوران نایب است «چندوقت پیش که آمده بودم ازطرف رستوران نایب وزرا دعوت شدیم آنجا که رفتیم دیدم که سردیسی از پدر را ساخته اند و در سالن اصلی قرار داده اند و مجسمه های دیگری هم البته بود مدیر آنجا گفت که شاگرد پدرم بود و آن قدر دوستش داشت که وقتی می خواست سفارش سردیس های بزرگان و مشاهیر ایرانی را برای قرار دادن در رستوران ،بدهد پدرم را فراموش نکرد. وقتی آنجا رفتم و مجسمه را دیدم خیلی سورپرایز شدم باورکردنی نبود. تجلیل از پدرم آن هم از طرف یک رستوران دار رستوران داری که انگار با خودش قرار گذاشته قدر مشاهیر مملکتش را بداند و هر کاری برای یادآوری آنها انجام دهد. چشم می چرخانم اینجا شهریار هست و کمال الملک نیما یوشیج و امیرکبیر و دهخدا آن گوشه البته چشم های درشت عباس یمینی شریف در هاله ای از نور کمرنگ زرد در قابی سفیدرنگ دیگرانی هم هستند بزرگان ایرانی ردیف به ردیف نشسته اند روی دیوار رستوران نایب مدیر داخلی تأیید می کند که آقای نایب شاگرد ایشان بوده و ارادت ویژه ای هم به جناب یمینی شریف دارد. آن زمان مدیر حاضر به گفتگو نمی شود و از طرفش می گویند سرشان خیلی شلوغ است. آقای نایب حاضر نمی شود زیر نورهای رنگ به رنگ رستوران از معلمش بگوید. از این که چرا از میان این همه آدم مشهور و هنرمند معلم قدیمی اش را از یاد نبرده است. با این همه مشتری هایی که یکی یکی سر می رسند می توانند نام شاعر بزرگ کودکان را درشت و خوانا ببینند و نگاه از صورت خسته پیرمرد شاعر بردارند. این جا کسی به دیگری می گوید:« این عباس یمینی شریفه. تاحالا قیافه اش را ندیده بودم.» چندماه بعد پیغام رسید که آقای نایب حاضر است درباره این مجسمه و معلمش مصاحبه کند که دیگر دیر شده بود.
بخشی از کتاب “آمدیم خانه نبودید”
مربوط به عباس یمینی شریف
صفحه ۲۳۳ الی ۲۵۲
جاویدو در زمینه تولید محتوا و ساخت تیزر برای فروش خانه و ملک و همچنین کارشناسان فروش فعالیت می کند.
شماره تماس: ۸۸۸۹۸۳۸۳
طراحی شده با ❤ در 1401 خورشیدی